🌷 که تلفن زنگ خوردگوشی روبرداشتم جاریم بودگفت میدونی چیشده زینب خواهرشوهرم اومده بوداینجامثل اینکه باپسری رابطه داشته وپسره هم چون چندروزی زینب جوابشونداده مواظبش بوده و تعقیبش کرده و اومده!! و ایجاد مزاحمت کرده که شوهر من ازراه میرسه وباطرف درگیرمیشن سراسیمه بلندشدم بچه نوزادم روبغل کردم دست پسردومم روگرفتم وفوری به سمت خونه پدرشوهرم رفتیم،، پسربزرگم همراه شوهرم بودوقتی من رسیدم دیدم زینب وشوهرش توایوون ایستادن شوهرم وپسرم وجاریم هم اونجابودن، 🤦‍♀ پدرشوهرم تامنودیدگفت چیشده چرارنگت پریده منم ماجراروتعریف کردم گفت چیزی نیست یک جوون احمق مشروب خورده واومده اینجاوعربده کشیده به۱۱۰که زنگ زدیم، اونم گذاشت ودررفت پلیس هم اومدوگزارش نوشت.. فردای اونروزقرارشدهمسرم وخواهرش برای شکایت به پاسگاه برن صبح فرداهمسرم به خواهرش زنگ زدوباهم به پاسگاه رفتند یک ساعتی شدکه همسرم بااوقات خیییلی تلخ به خونه برگشت اونروزحالش اصلا خوب نبود، بزور ناهار خورد عصبی بود شب هم تاصبح سیگارکشید 🚬 بعدافهمیدم که وقتی میخواسته بره دنبال خواهرش تابرن برای شکایت طرف جلوش سبز شده وبهش چند تا عکس وپیام نشون داده وگفته منم آبروریزی میکنم وهمه اینهاروبه شوهرخواهرت نشون میدم اگه بریدپاسگاه..😏 روز بعد همسرم خیلی کلافه به خواهرش زنگ زدبیاخونه باباکارت دارم وبدون اینکه صبحانه بخوره ازخونه زدبیرون..😤😡 جاریم میگفت اونروز کسی خونه نبود زینب اومدومنتظر شد!! تابرادرش بیاد وقتی همسرم میرسه باتوپ پر به خواهرش میگه... ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══