#روایت_کرمان
«خونه سِر کوچه»
🌟میگوید زینب ننو صدایم میکرد. شما هم اگر دوست دارید ننو صدایم کنید. میگوید زینب یکدفعه عوض شد. یکدفعه جنس حرفهایش زلال شد، مثل آب چشمه. ننو میرود توی فکر. شاید دارد دنبال یک علتی توی گذشته میگردد.
🍂 میرود توی خاطراتش. از سختی گذشته حرف میزند. از پدربزرگ خودش میگوید. آن روزها که هیچ امکاناتی نبود. آب لوله کشی نبود. میگوید مردم اسم خانهمان را گذاشته بودند "خونه سِرکوچه". چون پدربزرگش یک مشک بزرگ داشته که از قنات بالای ده برای همه آب میآورد. هرتشنهای از کنار خانهمان رد میشد با مشک پدربزرگ سیراب میشد.
به گمانم یک سرنخی در گذشته پیدا کرده که میخندد و میگوید: «اَ وقتی زینب شهید شده، انگاری دوباره او مشک آقاجونم به راه شده، اسم خونه سِر کوچه دوباره سِر زبونا افتاده»
📝
راوی: زهرا یعقوبی
🥀شهیده زینب یعقوبی
روستای کهنوج معزآباد
_____
📌کانال #تنهامسیرکرمان ، روایتی متفاوت را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗
https://eitaa.com/Tanhamasirkerman