برای نداشتنی هایم چند خطی نقاشی نوشتم و زیر خاک آن باغچه که با کمی تربت از سرمه‌ی‌چشمانت ساخته بودم همراه با عطری که از گریه‌های نیمه‌شب‌هایت گرفته بودم پنهان کردم ؛ می‌دانم روزی آیه های پنهان شده ام ، جوانه خواهد زد و شب‌هایم را روشن خواهد کرد، من همین الان نیز شب‌ها را با یاد آرزوهایم با تو روشن می‌کنم و آن نهالِ میوه‌‌ای که عطر تو را به به روح‌م می‌چشاند، حس می‌کنم ‌.. چون‌برای‌تمام‌نگاه‌ت آن را میان دل خود کاشته ام تا تو آبیاری اش کنی .. ‌ ..