✅حبیب بن مظاهر با رسیدن به کربلا همین که مشاهده نمود یاوران امام حسین(ع) اندک و دشمنان او بسیارند، به امام حسین(ع) عرض کرد :
📋《یَابنَ رَسُولِ اللَّه(ص)! هَاهُنَا حَیٌّ مِنْ بَنِی أَسَدٍ بِالْقُرْبِ مِنَّا!
أَ تَأْذَنُ لِی فِی الْمَصِیرِ إِلَیْهِمْ فَأَدْعُوَهُمْ إِلَی نُصْرَتِکَ فَعَسَی اللَّهُ أَنْ یَدْفَعَ بِهِمْ عَنْکَ؟》
♦️در این نزدیکی ما قبیله ای از بنی اسد هستند.
آیا به من اجازه میدهی آنان را برای یاری تو دعوت کنم؟
چه بسا خدا به وسیله ایشان برای تو دفاع نماید؟
امام حسین(ع) فرمود : مانعی ندارد.
حبیب شبانه بهطور ناشناس متوجه آن گروه شد و نزد آنان رفت.
ایشان حبیب را شناختند که از قبیله بنی اسد میباشد.
لذا گفتند : چه منظوری داری؟
حبیب گفت :
📋《إِنِّی قَدْ أَتَیْتُکُمْ بِخَیْرِ مَا أَتَی بِهِ وَافِدٌ إِلَی قَوْمٍ أَتَیْتُکُمْ أَدْعُوکُمْ إِلَی نَصْرِ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّکُمْ فَإِنَّهُ فِی عِصَابَهٍ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ رَجُلٍ لَنْ یَخْذُلُوهُ وَ لَنْ یُسَلِّمُوهُ أَبَداً وَ هَذَا عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ قَدْ أَحَاطَ بِهِ وَ أَنْتُمْ قَوْمِی وَ عَشِیرَتِی وَ قَدْ أَتَیْتُکُمْ بِهَذِهِ النَّصِیحَهِ فَأَطِیعُونِی الْیَوْمَ فِی نُصْرَتِهِ تَنَالُوا بِهَا شَرَفَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ فَإِنِّی أُقْسِمُ بِاللَّهِ لَا یُقْتَلُ أَحَدٌ مِنْکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ مَعَ ابْنِ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَابِراً مُحْتَسِباً إِلَّا کَانَ رَفِیقاً لِمُحَمَّدِِ(ص) فِی عِلِّیِّینَ》
♦️من نزد شما آمده ام تا شما را برای یاری کردن پسر دختر پیامبرتان دعوت کنم.
زیرا آن حضرت(ع) در میان گروهی از مؤمنین میباشد که هر مردی از آنان بهتر از هزار مرد است.
آن گروه هرگز امام حسین(ع) را رها و به دشمن تسلیم نخواهند کرد.
این عمر بن سعد است که امام حسین(ع) را محاصره نموده است.
شما خویشاوندان من هستید و من این نصیحت را به شما میکنم.
پس بیائید و امروز سخن مرا درباره نصرت حسین(ع) بشنوید تا بدین وسیله به شرافت دنیا و آخرت نائل شوید.
من به خدا قسم میخورم احدی از شما با پسر پیامبر در راه خدا شهید نخواهد شد مگر اینکه در اعلی علیّین بهشت با حضرت محمد(صلّی اللَّه علیه و آله) رفیق خواهد بود.
ناگاه مردی از بنی اسد که او را عبدالله بن بشر میگفتند، به سوی حبیب شتافت و گفت : من اولین شخصی هستم که این دعوت را پذیرفتم.
سپس این رجز را خواند :
📋《قَدْ عَلِمَ الْقَوْمُ إِذَا تَوَاکَلُوا،
وَ أَحْجَمَ الْفُرْسَانُ إِذْ تَنَاقَلُوا،
أنِّی شُجَاعٌ بَطَلٌ مُقَاتِلٌ،
کَأَنَّنِی لَیْثٌ عَرِینٌ بَاسِلٌ》
♦️این خویشاوندان من میدانند که هرگاه عاجز شوند و سواران سست گردند، من شخصی شجاع و دلاور و جنگجوی میباشم، گویا، شیر بیشه ای باشم که شجاع است.
سپس مردانی از آن قبیله سبقت گرفتند و تعداد آنان به نود مرد رسید و متوجه امام حسین(ع) شدند و به همراه حبیب رفتند!
در همین موقع بود که مردی از آن قبیله خارج شد و این جریان را برای ابن سعد شرح داد و در همان حینی که آن گروه بنی اسد میخواستند شبانه به سوی لشکر امام حسین(ع) حرکت نمایند، ناگاه لشکر ابن سعد در کنار فرات سر راه بر آنان گرفتند.
وقتی بنی اسد دریافتند که تاب مقاومت با آن گروه تبهکار را ندارند، لذا شکست خوردند و به سوی قبیله خود مراجعت کردند. حتی؛
📋《إِنَّهُمْ ارْتَحَلُوا فِی جَوْفِ اللَّیْلِ خَوْفاً مِنِ ابْنِ سَعْدٍ أَنْ یُبَیِّتَهُمْ》
♦️آنان شبانه از آن مکان کوچ کردند که مبادا ابن سعد به آنان شبیخون بزند! سپس هنگامی که حبیب بن مظاهر بسوی امام حسین(ع) برگشت و جریان را شرح داد، حضرت(ع) فرمود : «لَاحَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ»(۱)
📚منبع :
۱)الفتوح ابن اعثم، ج۵، ص۹۰
@TarikhEslam