. 🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》
خاکهای نرم کوشک💦
🌷زندگینامه
#شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
🕊 قسمت هفتاد و دوم
《 فانوس(۲)》
🌷 چراغ را گذاشت کنار
#حاجی. او هم خاموشش نکرد. همه مانده بودیم که می خواهد چه کار کند. صدای
#اذان مغرب بلند شد. چراغ را همان طور روشن برداشت. و از چادر رفت بیرون، ما هم دنبالش.🇮🇷
🌷 یکی، دو نفر پرسیدند: می خوای چه کار کنی
#حاج_آقا؟ گفت بیایین تا ببینین. رفتیم تو چادری که برای
#نمازخانه گردان زده بودند. به آقای تنی گفت: حالا فانوس این جا رو باز کن و جاش این
#چراغ_توری رو ببند. تازه فهمیدیم چی به چی است. 🥺💚
🌷 تنی سریع کار را ردیف کرد. حالا نمازخانه مثل روز، روشن شده بود. حاجی، مسئول
#چادر را صدا زد. صورتش را بوسید و گفت: این چراغ مال
#بیت_الماله، خیلی باید مواظبش باشی، یکوقت کسی بهش دست نزنه که تورش می ریزه.😊
🌷 ظرافتها و طرز کار
#چراغ را قشنگ، مو به مو براش توضیح داد. بعد هم رو کرد به ما وگفت: این چراغ دیگه مال نمازخانه شد. بعد از نماز،
#فانوس را برداشتیم و بردیم چادر فرماندهی. حالا به جای چراغ توری، فانوس داشتیم؛مثل
#چادرهای_گردان.😊❤️
#ادامه_دارد...🕊
#اِللَّھُمَّعَجِلݪِوݪیَڪَاݪفَࢪُج
کــانــالِ وَصیَتِ سِتارِگان
❤️ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
@V_setargan