مردی که یک شهر دوستش داشتند...
گرگ و میش
#سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم، چشمم به
#رفتگر محله افتاد صورت خود را با پارچه ای پوشانده است، نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ما نبود، کنجکاو شدم، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز،
#آقا_مهدی است.
💚
@yazeynb💚
آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ شما رو چه به این کارا؟
علاقه ای به جواب دادن نداشت! خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم!
"زن رفتگر محله، مریض شده بود، بهش مرخصی نمیدادن میگفتن اگه تو بری نفر جایگزین نداریم، رفته بود پیش
💚
@yazeynb💚
#شهردار و آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش".
اشک تو چشام جمع شد هر چی اصرار کردم آقا مهدی جارو رو به من، نداد، خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا کسی متوجه نشه... اون روز خیابان توسط مهدی باکری، شهردار
#ارومیه جارو شد.
#شهید_مهدی_باکری
💚
@yazeynb💚