#کتاب_آقای_شهردار🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊
#سردار_شهید_مهدی_باکری 🌷🕊
فصل اول..(قسمت اول )🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
فيض الله در حال آب دادن به باغچة كارخانـه بـود كـه صـداي نگهبـان دم در را شنيد. شلنگ را در باغچه رها كرد و به سوي اتاقـك نگهبـاني رفـت. مـرد نگهبـان، گوشي تلفن به دست گفت: مش فيضل الله، مژده بده... خانمت فارغ شد. بدو. فيض الله يك نفس تا خانه دويد. وقتي به خانه رسيد كه فاميل و آشنايان در حيـاط و اتـاق در انتظـارش بودنـد. سريع سلام و عليكي كرد و رفت بالاي سر رختخواب همسرش؛ اقدس خانم. اقـدس با گونهاي تبدار و عرق كرده، لبخندبيرمقي زد و سلام كرد. فيض الله به نوزاد نگاه كرد كه قنداق پيچ شده و معصومانه خوابيده بود. فيضل الله گفت: «حالت خوب است خانم؟ اقدس گفت: به مرحمت شما. مبارك باشد، پسر است. فــيض الله، گونــه هــاي ســرخ نــوزاد را بوســيد. اقــدس گفــت: اســمش را چــه ميگذاري؟ مهدي... مهدي. مهدي باكري در سال ۱۳۳۳شمسي در مياندوآب به دنيا آمد. با ورود به دانشگاه، مرحلة جديدي از زنـدگي علمـي و سياسـي او آغـاز شـد. در همان سالها به طور جدي پا در عرصه مبارزات سياسي و انقلابـي گذاشـت. مطالعـة كتاب ولايت فقيه امام خميني، نقش مهمي در شكلگيـري شخصـيت او بـر جـا گذاشت. او در دانشگاه، درسـخوان و يـاور دانشـجويان، و بيـرون از دانشـگاه، دانشـجويي پرشور و حال و واقف به اوضاع و احوال زمانه بـود. او و دوسـتانش نقـش مهمـي در برپايي تظاهرات شهر تبريز در پانزدهم خرداد ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ داشتند. همان زمـان، مهدي توسط ساواك شناسايي شد و بارها براي بازجويي به سازمان امنيت برده شد؛ اما چون مدركي عليه او نداشتند، تحت نظر آزاد شد. بعد از گرفتن مدرك مهندسي، دوستانش قصد داشتند ادامة تحصيل بدهند؛ امـا مهدي بر اين باور بود كه ديگر براي ادامة مبارزه بايد از محيط دانشگاه خارج شود. در سال ۱۳۵۶ ،به عنوان افسر وظيفه به خدمت سربازي رفت و مأمور بـه تهـران شد. در آن سالها، برادر كوچكش «حميد» به توصية مهدي براي ادامـه تحصـيل و در اصل، براي ديدن دورة آموزش نظامي، از ايران خارج شد. وظيفة اصلي حميد، فراهم آوردنِ سلاح و مهمات و رساندن آنها به مبارزان در ايران بود. در بحبوحة انقلاب، مهدي به فرمان امام خميني از پادگان گريخت و بـه اروميـه بازگشت. اين دوران، آغاز زندگي مخفي او و تلاش براي سازماندهي نيروهاي جـوان و تربيت آنها براي ياري رساندن به انقلاب بود. با پيروزي انقلاب، مهدي نقشـي فعـال در سـازماندهي سـپاه پاسـداران انقـلاب اسلامي داشت. مدتي هم دادستان دادگاه انقلاب اروميه شد. همزمان بـا خـدمت در سپاه، به انتخاب شوراي شهر اروميه، مسئوليت شهرداري اروميه را به عهده گرفت. خانواده و دوستانش به او فشار ميآوردند كه ازدواج كند؛ اما مهـدي بـه شـوخي ميگفت: «من با كسي ازدواج ميكنم كه بتواند قبضة خمپاره را بردارد. خانم صفيه مدرسي ميگويد: مهرماه ۱۳۵۹ تازه جنگ تحميلي عـراق عليـه ايران شروع شده بود كه مهدي به خواستگاريام آمد. يك بار او را در تلويزيون ديده بودم كه به عنوان شهردار اروميه خيلي شـمرده و متـين صـحبت مـيكنـد. دسـت روزگار او را بـه خانـة مـا آورد. بعـد از مراسـم معارفـه و خواسـتگاري، شـرايطش را پرسيدم. مهدي شرطي بجز اطاعت از دستورهاي الهي و پيروي از خط امام نداشـت. من هم با جان و دل پذيرفتم. مهدي، يك حلقة طلايي به قيمت ۸۰۰ تومان براي همسرش خريد و يـك جلـد كلاماالله مجيد و كلت كمرياش هم به عنوان مهريه تعيين شد! روز بعد از عقد، مهدي به سوي جبهه شتافت. ابتـدا بـه منطقـه عمليـاتي غـرب كشور رفت و سمت فرماندهي عمليات سپاه را به عهده گرفت و در پاكسازي آنجا از مزدوران مسـلح ضـد انقـلاب كوشـش بسـيار كـرد. همـان روزهـا بـود كـه علـي صيادشيرازي به كردستان آمد و با مهدي باكري آشنا شد. مهدي، كمك بسـياري در راهنمايي نيروهاي صيادشيرازي انجام داد و دوستي آن دو از همان جا آغاز شـد. صيادشيرازي بعدها چنين گفت: «من تا سالها نمـيدانسـتم ايـن جـوان متواضـع و فروتن اما زيرك و فعال، مهندس است و فقـط او را بـه عنـوان يـك بسـيجي سـاده ميشناختم. او بجز بسيجيان، در دل ارتشـيها هـم نفـوذ داشـت. بـه هنگـام ادغـام نيروهاي سپاه و ارتش براي شركت در بعضي از عملياتها، برادران ارتشي براي بـودن در كنار او با هم رقابت ميكردند.
#ادامه_دارد
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴
#لبیک_یازینب...🌴~~---