🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_راز_درخت_کاج🌹🕊
#خاطرات :
#شهیده_زینب_کمایی 🌹🍃
فصل سوم..( قسمت اول)🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
#نگاهی_به_گذشته
من تنها فرزند مادرم بودم که او با نذر نیاز و دعا و التماس از امام حسین گرفته بود. مادرم، تاج ماه طالب نژاد در آبادان زندگی می کرد. وقتی خیلی جوان بود و من در شکمش بودم شوهرش را از دست داد او زن جوانی بود که کس و کار درستی هم نداشت و یک دختر بدون پدر هم روی دستش مانده بود. برای همین مدتی بعد از مرگ پدرم با مردی به نام درویش قشقایی ازدواج کرد. درویش قبلاً زن و دو پسر داشت، اما پسرهایش در اثر مریضی از دنیا رفتند و زنش هم از غصه مرگ پسرهایش به روستای خودشان که دور از آبادان بود برگشت. درویش که نمی توانم به او نابابایی بگویم آمد و مادرم را گرفت درویش مرد خیلی خوبی بود و واقعا در حق من پدری کرد. مادرم بعد از ازدواج مجددش، یک بار باردار شد اما بچه اش سقط شد و او همچنان در حسرت داشتن فرزندان دیگری ماند.
یادم هست که وقتی بچه بودم، همیشه دهه اول محرم در خانه روضه داشتیم یک خانه دو اتاقه شرکتی در جمشید آبادان داشتیم. من که خیلی کوچک بودم در خانه همسایه ها می رفتم و از آنها می خواستم که برای روضه به خانه ما بیایند من نذر امام حسین(علیه السلام) بودم، و تمام محرم و صفر لباس سیاه می پوشیدم مادرم در همان دهه اول برای سلامتی من آش نذری درست می کرد و به در و همسایه می داد. او همیشه دلهره سلامتی را داشت و شدیداً به من وابسته بود. مادرم عاشق بچه بود و دلش می خواست بچه های زیاد داشته باشد اما خدا همین یک اولاد را بیشتر بهش نداد تازه آن هم با نذر و شفاعت آقا امام حسین علیه السلام. من از بچگی عاشق و دلداه امام حسین و حضرت زینب بودم. زندگی ام از پیش از تولد ، به آنها گره خورده بود انگار دنیا آمدنم نفس کشیدنم همه به اسم امام حسین و کربلا بند بود. پنج ساله بودم که برای اولین بار همراه مادرم، قاچاقی و بدون پاسپورت از راه شلمچه به کربلا رفتیم. مادرم نذر کرده بود که اگر سلامت به دنیا بیایم مرا به کربلا ببرد اما تا پنج سالگی ام نتوانست نذرش را ادا کند. مادرم از سفر ربلا دو قصد داشت یکی ادا نذرش و قصد دیگرش این بود که باز از امام حسین یک اولاد دیگر طلب کند. تمام آن سفر و صحنه ها را به یاد دارم. مثل این بود که به همه کس و کارم رسیده باشم. توی شلوغی و جمعیت حرم خودم را رها می کردم چند تا مرد توی حرم نشسته بودند و قرآن می خواندند. مادرم یک لحظه متوجه شد که من زیر دست و پای مردم افتاده ام و نزدیک است که خفه بشوم. بلند فریاد زد یا امام حسین من آمدم بچه ازت بگیرم تو کبری را هم که خودت بهم بخشیدی، می خواهی از من پس بگیری؟ مردهای قرآن خوان بلند شدند و من را از میان جمعیت بالا کشیدند توی همه مدت سفر عبای عربی سرم بود. بار دوم در نه سالگی همراه با پدر و مادرم، قانونی و با پاسپورت، به کربلا رفتیم. آن زمان، رفتن به کربلا خیلی سختی داشت با اینکه ما در آبادان بودیم و از مسیر شلمچه و بصره می رفتیم اما امکانات کم بود و مشکلات راه و سفر زیاد.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴
#لبیک_یازینب...🌴~~---