رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ مامان:اره‌ولا،خل‌نبودی‌که‌الان‌سرخونه‌ زندگیت‌بودی‌که _من‌برم‌دیگه،میخوام‌بچه‌هاروسورپرایز کنم مامان:بروعزیزم سوارماشین‌شدم‌وسمت‌کانون‌حرکت‌کردم رسیدم‌به‌کانون،ازماشین‌پیاده‌شدم، نگهبانوصدازدم،ازش‌کمک‌گرفتم،پیانورو بردیم‌داخل سالن‌بزرگ‌همایش‌گذاشتیم‌وسط‌سکو رفتم‌سمت‌دفتر،دروبازکردم _سلاااام‌بربانویی‌گرامی نرگس:سلام،صبح‌بخیر -پاشوهمرام.بیا نرگس:کجا؟ _بیابهت‌میگم باهم‌رفتیم‌سمت‌سالن دستموگذاشتم‌روی‌چشمای‌نرگس نرگس:چیکارمیکنی‌دیونه _همینجوری‌بروجلو نرگس:خدانکشتت‌بااین‌کارات،الان‌یکی‌ ومنوباتوی‌خل‌ببینه،تمام‌ابهتموازدست‌ میدم _بریم‌بابا،بیخیال رسیدیم‌نزدیک‌سکو،دستاموبرداشتم نرگس:این‌چیه؟ -فک‌کنم‌زمان‌مابهش‌میگفتن‌پیانو نرگس:میدونم ،اینجاچیکارمیکنه؟ _دیروزکه‌بچه‌هاداشتن‌میخوندن،فک‌کردمیه‌چیزی‌کمه،اونم‌آهنگ‌بودکه‌بهشون‌انرژی‌ بده‌واسه‌خوندن نرگس:چه‌فکرخوبی‌کردی!آفرین