رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_چهلوچهارم
مامان:ارهولا،خلنبودیکهالانسرخونه
زندگیتبودیکه
_منبرمدیگه،میخوامبچههاروسورپرایز
کنم
مامان:بروعزیزم
سوارماشینشدموسمتکانونحرکتکردم
رسیدمبهکانون،ازماشینپیادهشدم،
نگهبانوصدازدم،ازشکمکگرفتم،پیانورو
بردیمداخل
سالنبزرگهمایشگذاشتیموسطسکو
رفتمسمتدفتر،دروبازکردم
_سلاااامبربانوییگرامی
نرگس:سلام،صبحبخیر
-پاشوهمرام.بیا
نرگس:کجا؟
_بیابهتمیگم
باهمرفتیمسمتسالن
دستموگذاشتمرویچشماینرگس
نرگس:چیکارمیکنیدیونه
_همینجوریبروجلو
نرگس:خدانکشتتبااینکارات،الانیکی
ومنوباتویخلببینه،تمامابهتموازدست
میدم
_بریمبابا،بیخیال
رسیدیمنزدیکسکو،دستاموبرداشتم
نرگس:اینچیه؟
-فککنمزمانمابهشمیگفتنپیانو
نرگس:میدونم ،اینجاچیکارمیکنه؟
_دیروزکهبچههاداشتنمیخوندن،فککردمیهچیزیکمه،اونمآهنگبودکهبهشونانرژی
بدهواسهخوندن
نرگس:چهفکرخوبیکردی!آفرین
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱