eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان آنلاین عشق بی انتها ❤️ اونشب و فردا اصلا تو حال و هوای خودم نبودم، اصلا نتونستم بخوابم و همش فکر و خیال. صبح شد و دلم گرفته بود، دلم میخواست با زهرا حرف بزنم ولی نمیدونستم چی بگم بهش… هیچکی نبود باهاش درد دل کنم، یاد حرف زهرا افتادم که هر وقت دلش می گیره میره مزار شهدا. لباسم رو پوشیدم و به سمت شهدای گمنام راه افتادم. نزدیک مزار که شدم… اااا…. اون زهرا نیست بیرون مزار وایساده؟! چرا دیگه خودشه… حالا چیکار کنم؟! آروم جلو رفتم.. -سلام -سلام ریحانه جان و بغلم کرد و گفت: اینجا چیکار میکنی؟ -دلم گرفته بود…اومده بودم باهاشون درد دل کنم… تو چرا بیرونی؟! -محمد گفت می خواد حرف بزنه باهاشون و کسی تو نیاد. -زهرا نمیدونم چطوری معذرت خواهی کنم. به خدا منم نمیخواستم… -این چه حرفیه ریحانه. من درکت میکنم آروم به سمت مزار حرکت کردم و وارد یادمان شدم، صدای سید میومد وکم کم واضح تر میشد. آروم آروم رفتم و چند ردیف عقب ترش نشستم و به حرفهاش گوش دادم. دیدم با بغض داره درد دل میکنه -شهدا چی شد؟! مگه قرار نبود منم بیام پیشتون؟! الان زنده موندم که چی بشه؟! که هر روز یه زخم زبونبشنوم…؟! بی معرفتا چرا من رو یادتون رفت و شروع کرد گریه کردن… دلم خیلی براش می سوخت… منم گریم گرفته بود، ولی نمیتونستم گریه کنم. آروم رفتم پشت سرش. نمی دونستم چی بگم و چیکار کنم، فقط آروم گفتم: سلام آقا سید ۲۱ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ مامان:اره‌ولا،خل‌نبودی‌که‌الان‌سرخونه‌ زندگیت‌بودی‌که _من‌برم‌دیگه،میخوام‌بچه‌هاروسورپرایز کنم مامان:بروعزیزم سوارماشین‌شدم‌وسمت‌کانون‌حرکت‌کردم رسیدم‌به‌کانون،ازماشین‌پیاده‌شدم، نگهبانوصدازدم،ازش‌کمک‌گرفتم،پیانورو بردیم‌داخل سالن‌بزرگ‌همایش‌گذاشتیم‌وسط‌سکو رفتم‌سمت‌دفتر،دروبازکردم _سلاااام‌بربانویی‌گرامی نرگس:سلام،صبح‌بخیر -پاشوهمرام.بیا نرگس:کجا؟ _بیابهت‌میگم باهم‌رفتیم‌سمت‌سالن دستموگذاشتم‌روی‌چشمای‌نرگس نرگس:چیکارمیکنی‌دیونه _همینجوری‌بروجلو نرگس:خدانکشتت‌بااین‌کارات،الان‌یکی‌ ومنوباتوی‌خل‌ببینه،تمام‌ابهتموازدست‌ میدم _بریم‌بابا،بیخیال رسیدیم‌نزدیک‌سکو،دستاموبرداشتم نرگس:این‌چیه؟ -فک‌کنم‌زمان‌مابهش‌میگفتن‌پیانو نرگس:میدونم ،اینجاچیکارمیکنه؟ _دیروزکه‌بچه‌هاداشتن‌میخوندن،فک‌کردمیه‌چیزی‌کمه،اونم‌آهنگ‌بودکه‌بهشون‌انرژی‌ بده‌واسه‌خوندن نرگس:چه‌فکرخوبی‌کردی!آفرین