🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 اون روزها حدودا یازده ساله بودم👦🧒 تابستون بود موقع ناهار مادرم🧕 گفت: برو مغازه حاجی👴 و ازش فلان وسیله جهت ناهار بخر... رفتم مغازه و دیدم حاجی روی صندلی جلو مغازه نشسته، سلام دادم جواب داد گفتم حاجی فلان وسیله را میخوام اینم پول!💵 حاجی جای وسیله رو نشون داد و گفت برو از اونجا بردار پول راهم بزار داخل دخل... منم داخل مغازه شدم جنس برداشتم و پول اومدم بذارم داخل دخل دیدم دخل پراز پول های💷 💶 💵 💴 ۱۰۰تومنی و ۲۰۰تومنی و ۵۰تومنی بود😒 ❌پولمو گذاشتم داخل دخل و یک دفعه چیزی به ذهنم خطور کرد که از دخل پول بردارم 😔❗ نگاه کردم دیدم حاجی کلا حواسش نیست،قلبم تند تند میزد😥 انگار میخواست بیاد تو دهنم هول کردم و چنگ زدم دو تا ۵۰تومنی برداشتم و اومدم بیرون و با عجله گفتم حاجی خداحافظ👋 اونم گفت به سلامت ✋ تو راه هم میترسیدم و هم فکر میکردم به مامانم چی بگم تو همین فکر ها بودم که رسیدم دم در... 😰 در خونه زدم و مادر در باز کرد🧕🚪 سلام دادم و وسیله رو دادم به مامانم گفتم بفرماید🛍 ،و دستم که بسته بود یک دفعه مشتم و باز کردم و دوتا ۵۰تومنی مچاله 💸💸به مامانم نشون دادم گفتم مامان این پول از تو کوچه پیدا کردم استرس وترس تمام وجودم گرفته بود... مامان لبخندی زد گفت آخی تا ببینی از کدوم بیچاره بود و رفت تو آشپزخونه منم دنبالش رفتم... مامان نگاهی کرد گفت عزیزم خوبه که پول پیدا کردی مواظب باش یه وقت شیطون گولت نزنه، وقتی میفرستمت مغازه خدایی نکرده چیزی وسیله ای از مغازه برداری... هرچند که من تو رو خوب تربیت کردم 😊 اما شیطون دنبال آدمهای خوبه بعد شروع کرد به صحبت که اگر کسی خدایی نکرده دزدی کنه اول خدا میبینه وناراحت میشه و بعد اگر کم کم عادت کنه به این کار دیگران میفهمند و اصلا بهش دیگه اعتماد نمیکنن و اون یه دزد میدونن و بعدش هرجا بره اگر چیزی هم گم بشه میگن اون دزدیده خلاصه عزیزم از قدیم گفتن تخم مرغ دزد یک روزی شتر مرغ دزد میشه گفتم مامان یعنی چی؟؟ گفت: یعنی اینها که دزد شدن، خلاف کار شدن و فراری... اینها که دزد و خلاف کار به دنیا نیومدن! کم کم خلاف کردن دزدی های کوچیک کردن الان دزد های معروف شدند و همه میشناسنشون... مامان گفت عزیز برو پول به نیت هرکسی که گم کرده بنداز تو صندوق صدقه و بیا🗳 چون پول تو نیست☝️ ادم به چیزی که مال خودش نیست دست درازی نمیکنه ❌ اومدم از خونه بیرون 🚪 همین که به حرفهای مامان فکر میکردم خودم رو درب مغازه دیدم... حاجی هنوز نشسته بود سلام دادم گفت سلام علیک چیزی میخواستی آروم دستم وباز کردم گفتم حاجی ببخشید 😞😓این پول ها افتاده بود روزمین کنار دخل من برداشتم، حاجی لبخندی زد وگفت 👴ای شیطون من دیدم دیر اومدی بیرون... تا این رو گفت، گفتم الان بهم میگه دزد😱😭 ولی چیزی نگفت و گفت برو پول رو بزار تو دخل و وقتی رفتم داخل مغازه حاجی پشت سرم اومد یادم افتاد به حرف مامانم که گفت اعتماد دیگه کسی به دزد پیدا نمیکنه و تو همین فکر بودم پول با کلی خجالت تو دخل گذاشتم حاجی هم نگاه میکرد وقتی از پشت دخل بیرون اومدم دیدم حاجی با لبخند یه مشت شکلات بهم داد گفت جایزه ات که پول برگردوندی 👴🍭🍭🍭 حالا که بزرگ شدم متوجه شدم هم مادرم و هم حاجی متوجه کار من بودند اما چه زیبا منو به راه راست هدایت کردند... از اون روز حتی اگه روی زمین چیزی هم افتاده باشه بر نمیدارم! 🌺نمونه شماره 6 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir