#خاطره_ارسالی
سلام، به نام خدایی که در همین نزدیکی هاست🙏🏻
فرصتی پیدا میکنم، پشت میز می نشینم وهجوم خاطرات را در ذهن حس میکنم، کدامشان رابگویم، شیرین یا تلخ؟
تا دوباره و صدباره مرورشوند...🍂🍁
دوم راهنمایی بودم، چند هفته از سال تحصیلی گذشته بود که معلمی قدبلند و هیکلی با صدایی ضخیم و رسا وچهره ای عبوس و بی حوصله وارد کلاس شد و گفت:
من خانم فلانی دبیر زبان شما هستم که متاسفانه مدرسه ی دلخواهم جورنشد که برم واینجا آمدم، پرسیدم خانم چرا متاسفانه؟؟ نگاه ترسناکی به من انداخت وگفت: گرچه لازم نمی بینم جوابتو بدم! ولی به خاطر اینکه مسیرم به این مدرسه خیلی دوره و هم.....شیرفهم شدی؟؟
بعد هم فوری توضیحاتی درمورداخلاقش و طرز تدریسش به ما گفت، ازآن روز همه بچه ها حس خوبی به این خانم نداشتند، کل بچه های کلاس از اخلاق ایشان ناراحت و معترض بودند، ولی کسی جرات نمیکرد چیزی بگه، مخصوصا وقتی فهمیدیم دست بزن هم دارد😔
آن روز همه بچه ها دعا می کردند که خانم فلانی مریض باشه ومدرسه نیاد، یکی از بچه ها، از من که مبصر کلاس بودم اجازه گرفت که پای تخته بیاد وچیزی رو تعریف کنه...
مریم با اشاره من پرید پایین کلاس وگفت بچه ها می خوام ادای خانم فلانی رادر بیارم😁😎 وبا دست و شادی بچه ها شروع کرد👏👏👏👏 بعد هم مثل ایشان گره درابروانش انداخت وبا دادوبیداد گفت:اگه درس نخونید آدمتون می کنم و...😄
⚠️
و من هم به جای اینکه نگذارم مریم غیبت کند!! خودم هم کنارش ایستادم ومشارکت کردم!!
هفته بعد، گویا یکی ازبچه ها که نفهمیدیم چه کسی بود جریان را به گوش خانم فلانی رسانده بود...
پشت بلندگوی مدرسه اسم مراصدا زدند!
وقتی داخل دفتر شدم خانم فلانی تا چشمش به من افتاد گفت: بیا توی راهرو، اونجا خلوته، کارت دارم!
کوبیدن ضربان قلبم به شدت زمانی بود که از ترس بمباران های آن روزها میکوبید...😥
باترس نگاهش کردم وگفتم بفرمایید خانم، فوری گفت: تومثلا بچه مسلمانی؟تومثلا مسئول دعا وانتظامات نمازخونه ایخیرسرت؟ تو....تو...همینطوری مسلسل وار گوشه رینگ انداخته بودم و رگبار ترکش هایش آزارم می داد.
گفتم: خانم میشه بگید چیکار کردم؟؟😢جواب داد،حیف که شنیدم دختر خوبی هستی وگرنه همین الان دهنتو پرخون می کردم، برا چی ادای منو سرکلاس درآوردی؟..ها؟؟
خبرمرگت مگه مبصر نیستی خودتم شریک جرم شدی؟..دیگر حواسم به حرفهایش نبود فقط حرکات لب ودهانش را میدیدم و چیزی نمی شنیدم، تا اینکه بلندگفت: با توام بار آخرت باشه ها☝️❗
این را گفت و رفت و آن روز به حرفهای خانم فلانی خیلی فکر کردم گرچه بداخلاق بود و بچه ها را کتک میزد، ولی من کار خوبی نکرده بودم و به جای اینکه به دوستم تذکر دهم خودم هم کارش راتایید کرده بودم😔
فردای همان روز از روی کتاب حدیثی که داشتم، حدیثی از امام علی (ع)نوشتم وکمی زودتر از روزهای دیگه به مدرسه رفتم وحدیث را کنار تخته سیاه چسباندم(دردناک ترین مردم درقیامت غیبت کننده ها هستند)
ساعت بعد هم کنار دفتر ایستادم و با خانم فلانی صحبت کردم، قوی وبا شجاعت تمام گفتم، خانم، کارمن اشتباه بود، امیدوارم منو ببخشید و حلال کنید.
با تعجب دیدم که لحن خانم فلانی خیلی نرم شده و با حالتی گفت: حلال میکنم البته شاید منم کمی زیاده روی کردم... بعدها متوجه شدیم آن خانم معلم به علت ضرب و شتم دختری اخراج شده...
ولی از آن زمان نمی گویم غیبت کردن را قطع کردم اما سعی کرده ام غیبت (یا تمسخر) نکنم وخیلی جاها هم گرچه به ضررم تمام شده ولی تذکر داده و یا جلسه راترک کرده ام....
🌺
نمونه #خاطره شماره 96
مسابقه#آنگاه_هدایت_شدم
#تذکر_همیشه_تاثیر_دارد
⭕برای مشاهده سایر خاطرات
روی هشتگ👈 #خاطره_ارسالی
بزنید.
🆔️
@aamerin_ir