سلام، در دوره قدیم مدارس دو شیفت بود و وقتی وارد دبیرستان شدم، راه من دور بود و ظهر در مدرسه می ماندم... روز اول که ورزش داشتیم دبیر ما را گروه بندی کرد تا تنیس را درظهر تمرین کنیم، وسط بازی بودیم که صدای دلنشین اذان فضای مدرسه را پر کرد و کنار مدرسه مسجدی بود که مدیر مدرسه اجازه میداد هرکه خواست درنماز جماعت شرکت کند. یکی از دوستانم دست از بازی کشید و به طرف شیر آب رفت، با تعجب به او گفتم: کجا می روی؟ گفت: مگر صدای اذان را نمی شنوی؟ وقت نماز است. گفتم: بیا بازی را تمام کنیم، بعد می رویم نماز می خوانیم، با حالتی عجیب به من گفت: چطور این قدر به نفْسِ خودت اهمیت می دهی، اما به خدای خودت بی اهمیتی؟؟! من تکانی خوردم و همراه او به طرف شیر آب رفتم و وقتی وضو گرفتم گفت: وضوی تو اشتباه است و چرا اول دست چپ را شستی؟؟ گفتم اشتباه می کنی مجدداً وضو گرفتم و متوجه شدم که همیشه این اشتباه را می کردم و من چپ دست بودم و تمام کارهایم را با افراد دیگه برعکس انجام میدادم و بعد رفتیم تا نماز را در مسجد در اول وقت به جا آوردیم. از آن روز متوجه اشتباهاتم شدم و تصمیم گرفتم نمازهایی که با وضوی اشتباه خوانده بودم را قضا کنم🙏🏻 🌺نمونه شماره 102 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir