او استکان چایی خود را نخورد و رفت بغض مرا به دست غزل ها سپرد و رفت گفتم نرو.. بمان قسمت میدهم ولی تنهابه روی حرف خودش پافشرد ورفت گفتم که صد شمار، بمان تا ببینمت یک خنده کرد و تا عدد ده شمرد و رفت گفتم که بی تو هیچ ام واوگفت بی نه با در بیت آخر غزلم دست برد و رفت یعنی به قدرچای هم ارزش...؟نه، بیخیال او استکان چایی خود را نخورد و رفت