او استکان چایی خود را نخورد و رفت
بغض مرا به دست غزل ها سپرد و رفت
گفتم نرو.. بمان قسمت میدهم ولی
تنهابه روی حرف خودش پافشرد ورفت
گفتم که صد شمار، بمان تا ببینمت
یک خنده کرد و تا عدد ده شمرد و رفت
گفتم که بی تو هیچ ام واوگفت بی نه با
در بیت آخر غزلم دست برد و رفت
یعنی به قدرچای هم ارزش...؟نه، بیخیال
او استکان چایی خود را نخورد و رفت
#حسینزحمتکش