خود را نشستهام به تماشا تمامِ عمر
آیینهوار در دل دنیا تمامِ عمر
دل بستهی حقارت دنیا نبودهام
در گیرودار چرخ ثریا تمامِ عمر
دیروزِ من گذشت اگر هم به سوختن
آکنده بودم از تب فردا تمام عمر
قلب مرا نگاه تو هر لحظه میکشاند
چون رود سمت پهنهی دریا تمامِ عمر
گفتی که همچو آینهام روبروی تو
در خود شکست آینه خود را تمامِ عمر
مویی سپید کردم و رویی سیاه...آه
در های و هوی مهلکه تنها تمامِ عمر
از من نخواه خنده که خشکیده بر لبم
لبخند کودکانهی مهتا...تمامِ عمر
#مهتا_صانعی
#گذرعمر