هر لحظه در افکار من ، داری وجود تازه ای می بافمت در باورم ، با تار و پود تازه ای در شعر تکراری من ، هر بار مضمون می شوی پیداست از هر واژه اش ، کشف و شهود تازه ای از من یکی هرگز نخواه ، پا پس کشم از عاشقی وقتی که بالا می رود ، از کنده دود تازه ای وقتی چکاوک می شوی پر می کشی از اصفهان با اشک جاری می کنم زاینده رود تازه ای از گوشه ی چشمان تو هنگام رفتن دیده ام بدرود گفتن های تو، دارد درود تازه ای ‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌