دلم یک کلبه می خواهد، درون جنگل پاییز. به دور از رنگ آدم ها، من و آواز توکاها. من و یک رود، من و یک کلبه پر دود، من و چای و کتاب زبان و اشک به دور از ننگ، به دور از نام. چه غوغایی! چه بلوایی! بسان برگ، که از شاخه جدا گردد، درون من پر از شورش ! پر از فریاد! درون جنگل پاییز دلم یک کلبه می خواهد...