چه سخت می‌گذرد عالمِ نداشتنت بگو چه‌کار کنم با غم نداشتنت؟! بزرگ می‌شود این زخم و هیچ‌چیزی نیست به غیر داشتنت، مرهم نداشتنت بهشت اجرت پایین‌ترینِ داشتنت جهنم است سزای کم نداشتنت مرا به خواب نبین و نخواه گریه کنم به سوگ ماه، سحرها؛ دم نداشتنت جوانی‌ام به فدایت بگو کجایی تو که پیر می‌کُنَدم ماتم نداشتنت گریز راه به جایی نمی‌برد، ای‌کاش ز جنگ با تن من واهمه نداشت تنت