عاقبت بعد از هزاران زنگ و پیغام آمدی خانه‌ام را موزه کردند و سرانجام آمدی آمدی تشریف بردی بی سلام و بوسه‌ای مثل ماموران تشریفات اعدام آمدی احتمال سکته‌ام را پیش‌بینی کرده.ای یا که از ناز تو بود آرام آرام آمدی ماه را دیدم لبش لرزید حرف اما نزد چارده شب بعد از آن شب که لب بام آمدی دل به دستت دادم و گفتی که سیرم، می روم روزی‌ات بوده بیا بنشین سرشام آمدی ریسمان‌ها دور دست و پای من پیچیده بود آمدی اما برای دیدن دام آمدی در خودم پیچیده بودم ناگهان برخاستم با دوای قطعی درمان سرسام آمدی