تقصير لب توست، جنون كلماتم اين مستی از آن چشم، چكيده به لغاتم بايد غزلم سر شود از حضرت حافظ زيرا كه سر است از همه كس، شاخ نباتم تو عاشق افسونگری از گوشهء چادر من غرق معمای تو و اين حركاتم يک بار شنيدم ز لبت شعر خودم را در رعشه هنوز از اثر موج صداتم چندی است كه هر روز می آيی تو به مسجد چندی است گناهم شده بيش از حسناتم چندی است خدايم شده يک بت، كه به یک اخم جان برده و بخشيده به يك خنده حياتم تو سيده‌ای، كُفو تو من نيستم، افسوس! گيرم كه گشايد گره، ختم صلواتم گفتم كه همين عشق نجاتم دهد اما حالا چه كسی می‌دهد از عشق نجاتم؟