ای مرگ! دیر کردی و طاقت تمام شد
ای زخم! مرهمی؛ که جراحت تمام شد
دنیا حکایتی شد و بعد از هزار سال
یک شب به ما رسید و حکایت تمام شد
میخواستم برای دلم گریه سر دهم
نشکست قلب و ذکر مصیبت تمام شد
گفتم: «دریغ و وااسفا!» خنده کرد مرگ
یعنی: «چه جای گریه؟» ندامت تمام شد
میخواستم شهید شهادت شوم، نشد
پنداشتم که دورِ شهادت تمام شد
از رستخیزِ واقعه روحم گذر نکرد
خاکم به باد رفت و قیامت تمام شد
#علیرضا_قزوه
از 📕 «صبح بنارس»