هدایت شده از سرزمین شعرها 🏴
ای مرگ! دیر کردی و طاقت تمام شد ای زخم! مرهمی؛ که جراحت تمام شد دنیا حکایتی شد و بعد از هزار سال  یک شب به ما رسید و حکایت تمام شد می‌خواستم برای دلم گریه سر دهم نشکست قلب و ذکر مصیبت تمام شد گفتم: «دریغ و وااسفا!» خنده کرد مرگ یعنی: «چه جای گریه؟» ندامت تمام شد می‌خواستم شهید شهادت شوم، نشد پنداشتم که دورِ شهادت تمام شد از رستخیزِ واقعه روحم گذر نکرد خاکم به باد رفت و قیامت تمام شد از 📕 «صبح بنارس»