رفتی و دیگر برایم چشم، بارانی نکن بعد از این، این خانه را هرگز چراغانی نکن مجلس "ختم محبت!!" خنده و شادیش چیست؟! ریسه ها را باز کن تو! نورافشانی نکن قایق بختم در امواج جفایت غرق شد لااقل بر این جسد؛ امواج، طوفانی نکن کار خود را کردی آخر! شیشۀ قلبم شکست شادباشت باد!! اظهار پشیمانی نکن! دیگر از آه و خطا و از پشیمانی نگو نازها کم کن دگر! گیسوپریشانی نکن سنگدل تر هم ز تو سنگی مگر در شهر هست؟! سنگدل! دیگر تو صحبت های انسانی نکن تا مگر وجدان بی احساس خود ساکن کنی روح و احساس مرا چون بره قربانی نکن گریه و چشم تر و دامان خیست چاره نیست! رفتی و دیگر برایم چشم، بارانی نکن