تقصیر خودم بود، تو تقصیر نداری چون خوابِ دَم صبحی و تعبیر نداری هر وقت زمانش برسد، می‌رسی از راه چون مرگی و یک ثانیه تأخیر نداری عقل آمده با لشکرش، امّا تو چه ای دل؟! حتّی سپر و نیزه و شمشیر نداری ای بخت نگون‌بخت من! امروز عوض شو فردا که شود، فرصت تغییر نداری گفتی که وفادار بمانیم؟ وفا چیست؟ چیزی‌ست که تو، از بدِ تقدیر نداری...