کن از نوکیسگان دوری، که سر در آخور خویش‌اند ز بیم خواهشِ درمانده‌ی نانی ، به تشویش‌اند زبان‌باز و دغل‌کار و تهی از اُلفت و مِهرند سراپا چون ستونِ سُستِ سَقفِ سازه‌ی خویش‌اند اگرچه در خیال خویش، خود را شاه می‌بینند ولیکن چون گدا در چشم استغنای درویش‌اند ز شوق و شهوتِ شهرت، به هر محفل شتابانند اگر چه بر شکوه و شأن آن محفل، نیندیش‌اند ندارد حاصلی مِهر و وفا، با این قماشی که : به‌کام خویشتن نوش‌ و به‌کام خلق چون نیش‌اند به هنگام تناول آنچنان بیخود شوند از خود که پنداری به تنهایی، نظیر گلّه‌ی میش‌اند به غیر از بذر خِفّت را ، نمی‌کارند در عالم خسیسانی که حتیٰ مالک صد پهنه آییش‌اند امانت‌دار اموال‌اند و سرخوش از متاع پوچ عقب افتادگان‌اند و گمان دارند در پیش‌اند نمی‌گیرند دستی را، ز خوی خِسّت و خواری به دور از رأفت و جود و سخا هستند و بدکیش‌اند عبث هرگز مکن عمر گرانت را تلف (ساقی) به پای نارفیقانی که : مکّار و بداندیش‌اند (ساقی)