ای اشک بگو آمدهام باز
باران شوم و ابر ببارم
بیطاقت و آزردهٔ دنیا
دامن بشوی صبر ببارم
من آمدهام خسته و دلتنگ
در هر نفسم سوخته آهی
جز بر سر کویت نبرم پای
ای شاه مرا گاه نگاهی
کی میشود ای چشمهٔ خورشید
روشن شوم از نور حریمت
لبتشنه و سیراب بنوشم
یک جرعه از آن دست کریمت
افتاده به یک پیلهٔ دلتنگ
با بالوپری بسته ز پرواز
دستور به پروانگیام ده
تا بال بسایم به حرم باز
هر روز تو را میطلبم، کاش
آغوش به رویم بگشایی
با شوق سر و پای ارادت
آیم، تو ولی رخ بنمایی
#نادیا_زند