ای اشک بگو آمده‌ام باز باران شوم و ابر ببارم بی‌طاقت و آزردهٔ دنیا دامن بشوی صبر ببارم من آمده‌ام خسته و دلتنگ در هر نفسم سوخته آهی جز بر سر کویت نبرم پای ای شاه مرا گاه نگاهی کی می‌شود ای چشمهٔ خورشید روشن شوم از نور حریمت لب‌تشنه و سیراب بنوشم یک جرعه از آن دست کریمت افتاده به یک پیلهٔ دلتنگ با بال‌و‌پری بسته ز پرواز دستور به پروانگی‌ام ده تا بال بسایم به حرم باز هر روز تو را می‌طلبم، کاش آغوش به رویم بگشایی با شوق سر و پای ارادت آیم، تو ولی رخ بنمایی