به مویی بسته صبرم، نغمه‌ی تار است پنداری دلم از هیچ می رنجد، دل یار است پنداری به تحریک نسیمی خاطرم آشفته می‌گردد به خود رایی سر زلفین دلدار است پنداری نه پندم می‌دهد سودی، نه کارم راست بهبودی دلی دارم که هر امسال او پار است پنداری ننوشم تا قدح بر من دری از غیب نگشاید کلید روزنم در دست خمار است پنداری به نوعی طعن مردم را هدف گشتم که دامانم ز سنگ کودکان، دامان کهسار است پنداری. فلک را دیده‌ها بر هم نمی‌آید شب از کینم چنان هشیار می‌خوابد که بیدار است پنداری..