"اکمَلتُ لکُم دینکُم" این دست امیر است  تاریــخ نگـــاران بنـــویسیـــد غدیــــر است در حین نمــ ــاز از نظــــر عــرش می افتیم  این درد دلِ آخـــرِ انگشتــــر و تیــــر است بر سفــــره به غیر از نمــــک و نــان نگذارید  آنقدر نمک خورده به هر زخم که سیر است از در چه بگویم که یـــلِ فــاتـــحِ خیبـــر  از خاطره ای مثل در سوختــه پیر است در ســـوگِ تو از مــــاه همینقــدر بگویم  بالای سر شیر خدا کاسه ی شیر است یک روز عــزیـــزِ تــو می آیــد که ببینـــد  هر آه تو یک یوسفِ در چاه اسیر است هرچند غم و غصه ی این مرد زیاد است  ای شعر! فراموش کن امروز غدیر است