پاسخ پنجم(۵) به یادداشت دکتر مهدی جمشیدی دربارۀ کتاب چیستی و نحوه وجود فرهنگ ❇️ در پاسخ اول به یادداشت نخست دکتر جمشیدی تلاش کردم برخی از وجوه تفاوت انگاره‌های فرهنگ‌شناسانه کلان استاد یزدان‌پناه با معلم شهیدمان، شهید مطهری، معرفی کنم که از جمله آن: 1️⃣ورود کتاب جدید استاد یزدان‌پناه به «وجودشناسی فرهنگ»، و 2️⃣انجام تحلیل بر پایه «معنا و معناداری» و نبود هیچ‌یک از این دو ورود در آثار شهید مطهری بود. به علاوه به داوری کتاب جدید درباره 3️⃣عدم کفایت تحلیل شهید از جامعه مبتنی بر «منِ اجتماعی» اشاره گردید. اینک به یک تفاوت‌ دیگر اشاره می‌شود: 4️⃣روح‌وارگی فرهنگ در نزد شهید مطهری و تلقی متفاوت استاد یزدان‌پناه: ۱.استاد یزدان‌پناه در سراسر اثر جدیدشان با تلقی روح‌واره از فرهنگ مخالفت کرده، آن را ناکافی می‌دانند زیرا از نظر ایشان «فرهنگ تنها در ساحت باطنی و درونی جامعه نمی‌ایستد بلکه در کنش و ساختار اجتماعی هم موج می‌زند و گاه به صورت یک متن مورد پذیرش عمومی، صورتی عینی نیز می‌یابد. ازاین‌رو تعابیری چون روح و بدن نیز برای تبیین این نحوۀ وجود چندان رسا نیستند.»(ص ۸۳)، نیز ذیل بحث «جامعه و فرهنگ» آورده‌اند که:«جامعه به‌سان ساحت انسانی، ساحت‌های عینیِ مادی و ساحت‌های روحی دارد. فرهنگ به‌سان روح جامعه است و همانند روح در عینیت مادی جامعه حضور دارد....البته فرهنگ ویژگی‌هایی دارد که تعبیر روح برای آن نمی‌تواند کامل باشد. رابطه فرهنگ و جامعه، بیش از رابطه روح و بدن است و استفاده از تعبیر روح جامعه برای فرهنگ تنه از باب تمثیل می‌تواند صحیح باشد.»(ص ۲۶۱) یا در جایی دیگر ذیل بحث «روح و جسم جامعه» آورده‌اند:«به اشتراک‌گذاشتن معنا، روح جامعه و مشارکت عینی، بدن آن را شکل می‌دهد. البته ادبیات روح و بدن کافی نیست. نوعی درهم‌تنیدگی میان مشارکت عینی و مشارکت معنایی وجود دارد که امکان توضیحش براساس ادبیات روح و بدن نیست.»(ص ۲۶۹-۲۷۰ ). نیز ذیل بحث «فرهنگ و روح جامعه» آورده‌اند: «لازمۀ قائل شدن به عمق فاهمه پذیرش نوعی«روح جامعه» است... این عمق فاهمه، باطن و روح جامعه محسوب می‌شود... جالب این است که برخی فرهنگ‌شناسان و جامعه‌شناسان در بحث از فرهنگ در همین نقطه توقف کرده‌اند و فرهنگ را صرف روح جامعه دانسته‌اند زیرا تلقی ایشان از فرهنگ منحصر در اندیشه و احساسات و مانند این دو بوده است. ولی فرهنگ علاوه بر این روح، حاصل سرریز روح در سطوح بعدی(اعم از پدیده‌های فرهنگی متصل به روح) که معنا در آن‌ها موج می‌زند و سپس امور فرهنگی منفصل از روح که یا معانی در آن‌ها عینیت یافته(مانند امور اِبرازی منفصل) و یا در آن‌ها موج می‌زند، نیز هست.»(ص ۵۳۷-۵۳۸) و نیز ذیل زیرتیتر بعدی افزوده‌اند:«سطح سوم فاهمۀ عمومی و فرهنگ، عملاً به معنای پذیرش هویت عینی، مستقل، غیرذهنی و غیر روحی فرهنگ و فاهمۀ عمومی می‌باشد....این همه در حالی است که غافلان از این ساحت، خود بر اثرگذاری پدیده‌هایی مانند فیلم، متن مرجع، نماد و مانند آن‌ها معترف هستند.»(ص ۵۳۸) ۲.تا اینجا نشان داده‌ایم که دو تلقی از فرهنگ وجود دارد؛ یکی فرهنگ را روح جامعه می‌داند و دیگری با این تلقی مخالف است. حال پرسش این است که استاد یزدان‌پناه با این تلقی نسبتاً مشهور از فرهنگ و جامعه که فرهنگ را روح جامعه و شخصیت آن می‌داند چه می‌کند؟ درواقع ایشان روح جامعه را همان روح فرهنگ می‌داند. به عبارت دیگر چون فرهنگ را دارای لایه‌های متعدد و ازجمله یک لایه باطنی(عمق فاهمه) می‌دانند، همین لایه باطنی را روح فرهنگ می‌دانند. پس فرهنگ روح جامعه نیست بلکه بخشی از آن، روح جامعه است. البته درباره هویت و به تعبیری شخصیت جامعه و فرهنگ، این را نه فقط روح فرهنگ بلکه چگونگی بسط روح در لایه‌های بعدی یعنی لایه میانی و لایه رویین فرهنگ می‌دانند؛ «دلیل اینکه هویت منحصر در لایۀ بنیادین نیست آن است که پیش از این گذشت؛ لایۀ بنیادین در لایه‌های پایین‌تر به گونه‌های متفاوت می‌تواند آشکار شود و حتی سلیقه‌های اجتماعی در شکل بسط لایۀ بنیادین مؤثرند.»(ص ۴۸۹-۴۹۰) درباره اینکه مبنای این تلقی متفاوت از فرهنگ به چه چیز برمی‌گردد ان‌شاءالله در یادداشت‌های بعدی نکاتی تقدیم خواهد شد. 🖋به قلم عباس حیدری پور؛ دانش‌آموخته حوزه علمیه قم @abbas_heidaripour