از پیامی که دیده نشد تا
سینهای که سنگین شد و
جگری که سوخت!
روز سه شنبه ۲۵ ام پیام داد که مقالات فلان همایش را درباره مردمسالاری میتوانی پیگیری کنی، دریافت کنیم...عادت داشتم کارهای سید را جزو اولویتها قرار دهم...سریع پیگیری کردم...عصر پاسخ را داده بودم و خوشحال که زود کار به نتیجه رسید....تشکر گرمی کرد....
شب ۲۶ام در گروه جمع و جور و دوستداشتنی «واحد رصد» پیامی را از جوانی که تازه بار مسؤلیت برداشته، دیدم..خود سید پیام را بازارسال کرده بود...پیامی مربوط به فاصله «واقعیت و آرمان» و خون دل خوردن...همین پیام را حوالی ساعت ۱۰ شب برای خودش بازارسال کردم و چیزی زیرش نوشتم....سید چند دقیقهای از اول روز ۲۷ام نگذشته بود که پرسیده بود چه باید کرد؟ ....من پیامش را ندیدم....روز بعد اولین پیامی که جواب دادم حوالی ساعت ۱۱ صبح پیام سید بود، بیخبر از همه جا که دیگر این پیام هیچوقت دیده نخواهد شد....آن طرف خط دیگر سیدی حضور ندارد!....دقایقی نگذشته بود یکی از دوستان مشترک با صدایی غمبار احوالم را پرسید و وقتی پرسیدم چه شده چیزی نگفت و ارجاع داد به گروههای مشترک...گروهها را باز کردم... شوکه شدم....گیج شدم...نمیخواستم باور کنم....
به دوستی مشترک در مجموعه فتوت زنگ زدم... جز گریه در دو طرف خط چیزی کمک نمیکرد....
در مسیر به خلأ نبودن سید در جبهه انقلاب و مجموعه فتوت و استادی که همراه و دلسوز بیادعایش را از دست داده است فکر میکردم...
محل کار رفتم...عزیزی، پیام تسلیت درگذشت سید را برای مشورت نشانم داد؛ پیام عکس سید را داشت.. جواب دادم: چه میخواهی بگویم؟! بگویم خوب است!....
به مناسبت کاری پیامی از پیامهای حضرت آقا را خواندم... فرموده بودند....۲۰۰ نفر کم است و دوباره یاد سید....
جلسه با یاد سید شروع شد ولی این کفاف نمیداد....تحمل نکردم...صحبت کردم و گفتم این جلسه را با اتکای دو مطلب تحمل میکنم والا در این شرائط نمیشد وارد جلسه شد... اول آنکه اگر سید را رزمنده انقلاب میدانیم و سید خود را در میدان جنگ فکری و شناختی و پیشبرد انقلاب در مقابل کفر و استکبار میدید، همانگونه که با شهادت رزمندگان در دفاع مقدس غم بر همرزمانشان مستولی میشد اما همرزمان، خود را موظف میدیدند راه را محکمتر بروند، پرچم را برگیرند و نگذارند پرچم شهید روی زمین بیفتد، اکنون ما هم با تمام وجود و با تقدیم تمام آنات این جلسه به همرزمی که آسمانی شده است امیدواریم لیاقت حمل پرچم او را داشته باشیم...دیگر اینکه او دغدغه عرضه فکر در قالب فرآوری شده و فاخر را داشت، اینک موضوع جلسه ما همین است...و اضافه کردم ملامت نکنید اگر میگویم جنس غم و خبر درگذشت سید از همان جنس غم و درگذشت شهید عزیزمان حاج قاسم است...من هنوز خود را مثل همه ملت داغدار حاج قاسم میدانم ولی داغ سید هم داغ سربازی از سربازان انقلاب در جبهه فکر و اندیشه انقلابی است.....برگشتم بیانات آقا را درباره ضرورت تولید فکر و محصول فاخر خواندم...
دوستان یکییکی بهتزده زنگ میزدند... حالِ برخی را شاید محسوستر میفهمیدم...عزیزی مصاحبههایی را برای بحث وظائف حوزویان در پیگیری بیانیه گام دوم ساز کرده بود...چند شب قبلش با سید مصاحبه کرده بود و به من از مصاحبه خوب سید بازخوردی توأم با اعجاب از این نسل جدید حوزوی داده بود...او از قبل خیلی سید را نمیشناخت اما در همان مصاحبه، سید دلش را برده بود...حالا زنگ زده بود تسلیت بگوید و پیجوی مراسمات باشد... بهت و ناراحتیاش را میفهمیدم...
دیگری زنگ زد....دیدم وقتی من با خود گفته بودم سینه و قلبم با این غم سنگین شده است....او تعبیر دقیقتری به کار میبرد.... گفت: جگرم سوخت...جگرمان سوخت!
سید با رفتنت جگرمان را سوزاندی!
داغدارت هستیم، امیدواریم میراثدار پرچم غیرت و حرارت فکر و قلمت و کلامت در پشتیبانی از انقلاب و رهبر باشیم.
@abbas_heidaripour