🍃 حتمی ترین شاید زندگی ام شنیده‌ام که گاهی من تو را می‌بینم، ولی نمی‌شناسمت. کاش نشنیده بودم! شاید این طور راحت‌تر می‌توانستم نفس بکشم. از وقتی این را شنیده‌ام سفرهایی که کیف دنیایم بود تبدیل شده به اضطراب‌های زندگی‌ام. مشهد که می‌رفتم، با خودم می‌گفتم شاید آن جا باشی و تو را در صحن گوهرشاد ببینم و شاد شوم. از کجا معلوم که یکی از آن «گاهی»ها همین سفر مشهدم نباشد. این «شاید» می‌شد بانی دلشوره‌ام. «شاید ببینم»،‌ آن سویش «شاید نبینم» است و این «شاید نبینم» یعنی دلهره‌ای که سفر را به کامم تلخ می‌کرد. کربلا می‌رفتم. با خودم می‌گفتم شاید شب جمعه در کنار باب القبله یا باب الرأس ببینمت و سرم را در آغوشت جای دهم. کاش «شایدها» می‌رفتنند و «حتماً»ها به جایشان می‌نشستند. گویی تقدیر ماست زندگی با «شاید»ها و انگار زدودن زنگار گناهان ما را سپرده‌اند به سوهان «شاید»ها. باید قبول کنیم تقدیر «شاید»ها را. زندگی میان «شاید ببینمت» و «شاید نبینمت» هر اندازه سخت باشد تقدیر کسی است که تا به حال پای عشق تو نایستاده ولی حالا توبه کرده و می‌خواهد بایستد. تاوان گناه غفلت از عشق تو زندگی میان شایدهاست. بگو که می‌خواهی با من دوست شوی من تاب می‌آورم زندگی میان «شاید»ها را. شبت بخیر حتمی‌ترین شایدِ زندگی‌ام! @abbasivaladi