🍃باران همیشه بهار خدا را شکر که دوستت دارم و خدا را شکر که این شب‌ها حال و هوای ذهن مرا بارانی این سؤال کرده: که تو چه چیزی را دوست داری و از چه کسی خوشَت می‌آید؟ با این سؤال حال و هوای دلم هم عوض شده! گویی خدا می‌خواست با قطره قطرۀ بارانی که از این سؤال روی ذهن و روی دلم می‌بارد هوای فکر و احساسم را همیشه بهاری نگه دارد. از وقتی که این سؤال روی دلم حک شده چه سؤال‌های پست و بیهوده‌ای از دلم پاک شده. کار توست دیگر تو همینی وقتی می‌آیی، جا برای هر چیز ی غیر از خودت تنگ می‌شود وقتی پرسشی در بارۀ تو ذهن مرا به خود مشغول می‌کند دیگر جایی برای سؤال‌های دیگر نمی‌ماند. من اگر عمری بگردم به دنبال پاسخ این پرسش حتی اگر به جوابش هم نرسم عاقبت به خیر از دنیا می‌روم. دیگر از خدا چه می‌خواهم بهتر از این؟ مگر نمی‌گویند وقتی که مردیم از ما در بارۀ عمرمان می‌پرسند که خرج چه چیزی کردیم؟ من بی‌صبرانه منتظر می‌مانم تا روز حساب برسد و از من بپرسند که عمرم را خرج چه کردم تا سرم را بالا بگیرم لبخند به لب در حالی که تو را نشان می‌دهم بگویم عمر من صرف تو شد برای این که بدانم تو چه چیزی را دوست داری و از چه کسی خوشَت می‌آید. تردید ندارم اگر این پاسخ را بدهم بی‌حساب وارد بهشتم می‌کنند. اصلاً همۀ زندگی یعنی گشتن به دنبال پاسخ همین پرسش. خدا را شکر که دوستت دارم و خدا را شکر که یکی یکی پرسش‌های بیهوده خودشان دارند از ذهن و دلم بیرون می‌روند. من «جاء الحق و زهق الباطل» را دارم با همۀ وجودم حس می‌کنم. پرسشِ «تو چه چیزی و چه کسی را دوست داری» حق‌ترین پرسشی است که در عالم وجود دارد وقتی که می‌آید، همۀ پرسش‌های باطل می‌روند پی کارشان. چه کار داری می‌کنی با من؟! تا کجا می‌خواهی بار نعمت‌هایی را که از شکرشان عاجزم روز به روز سنگین‌تر کنی؟! باز هم یک نعمت دیگر که حتّی خیال ادای شکرش را هم نمی‌توانم در سر بپرورانم: نعمت باران پرسش «تو چه چیزی را دوست داری؟» شبت بخیر باران همیشه بهار! https://eitaa.com/abbasivaladi