🍃حضرت آسمان خدا را شکر که دوستت دارم. من بارها شنیده بودم که برای پریدن به سوی آسمان باید سبکبار شد تا بالی پیدا کرد برای پرواز. از زمینی بودنم خسته بودم، از زمین فراری و دیگر حوصلۀ زمینی‌ها را نداشتم. خودم هم که زمینی بودم و زمینی‌تر از همه برای همین هم بیشتر از همه حوصلۀ خودم را نداشتم. به دنبال کوچ کردن از زمین بودم چون پوچ بودن را داشتم با همۀ وجودم می‌چشیدم. کسی که زمینی است و میل کوچ کردن به آسمان را ندارد ولی احساس پوچ بودن هم نمی‌کند یقیناً آدم نیست. امّا چه باید می‌کردم با حس پوچ بودن. آن دو جو دینی که در ته کشکولم مانده بود نمی‌گذاشت فکر خودکشی را بکنم ولی زجر پوچ بودن هم کمی از مردن نداشت یک مرگ تدریجی بود برای خودش با همۀ معنایش. در زمین بودم و به آسمان نگاه می‌کردم می‌خواستم بپرم؛ امّا پایم بند غل و زنجیر بود و دیگر تابی برای تحمّل پوچ بودن نداشتم. باید از زمین کوچ می‌کردم. در آن لحظه‌هایی که امیدم داشت دست و پای مرگش را می‌زد تو به فریادم رسیدی و ته مانده‌ای از محبّتت را از ته دلم بیرون کشیدی غبار از روی آن محبّت زدودی و نشانم دادی. امیدم جان گرفت مثل رو به قبله‌ای که با معجزه، حالش رو به راه می‌شود. محبّتت را با همۀ وجودم گرفتم و عزیزترین سرمایۀ زندگی‌ام شد. به من یاد دادی که روز و شبم را وقف این سؤال کنم: «تو چه چیزی را دوست داری و از چه کسی خوشَت می‌آید؟» حالا مدّتی است که زندگی‌ام را بسته‌ام به محبّت تو و دغدغۀ این سؤال. خاصیت این محبت و سؤال، سبکبار کردن است. به قدری سبک می‌کند آدم را که آرام آرام یقین می‌کند که هیچ است، هیچ هیچ. کسی که محبّت تو را دارد، فقط تو را می‌بیند و کسی که دلش مشغول آن سؤال است جز به خواستۀ تو، به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کند. تو به من یاد دادی راه رها شدن از پوچ بودن رسیدن به مقام هیچ دیدن خویش است. کسی که خودش را در برابر تو هیچ می‌بیند لازم نیست بال بزند تا به آسمان برسد او را فرشته‌ها به خال آسمان می‌برند درست پیش خود خدا. من هنوز در زمینم؛ ولی دیگر احساس پوچ بودن ندارم و دارم به تو و محبّت تو و آن سؤال طلایی فکر می‌کنم تا به مقام هیچ دیدن خویش برسم. این روزها آسمان را خیلی نزدیک‌تر از روزهای گذشته می‌بینم هر روز نزدیک‌تر از دیروز. شبت بخیر حضرت آسمان! http://eitaa.com/abbasivaladi