🍃 یار مهربانم خدا را شکر که دوستت دارم. از همان اوّلی که خدا را برای دوست داشتنت شکر می‌کردم در خیالم چیزی رفت و آمد می‌کرد که تا به امشب حرفی از آن نگفته‌ام. با این خیال خوشم. می‌ترسم حرفی از آن بزنم و چیزی از تو بشنوم که هر چه بافته‌ بودم را رشته کند. همین طور نگه داشتم پیش خودم و هر بار که خدا را برای دوست داشتنت شکر کردم با آن خیال، شب را به صبح رساندم. از طرفی هم با خودم می‌گفتم: تو که از عهدۀ شکر محبّت یارت بر نیامدی اگر این خیالت درست باشد می‌خواهی با بار شکر آن چه کار کنی؟ مگر این همه نمی‌نالی از سنگینی بار شکر این محبّت؟ فکرش را کرده‌ای که اگر خیالت درست باشد چند کهکشان بار شکرش سنگین‌تر از این شکر است؟ راستش به بزرگی آن نعمت و کوچکی خودم که می‌اندیشیدم گاهی هم می‌ترسیدم که خیالم درست باشد. من خیالم را می‌گویم ولی تو چیزی نگو. می‌گویم چون دیگر تاب نگهداشتن آن را در دلم ندارم یعنی دلم جایی ندارد برای این خیال بزرگ. باید بگویم و آرام شوم. تو چیزی نگو چون می‌ترسم از شنیدن. اگر بگویی نه، چه خاکی به سر کنم اگر آری، ... آقا! مدّت‌هاست که خیالم این است اگر روزی خدا پرده از مقابل نگاهم برداشت و دلت را نشانم داد می‌شود سر به سجده بگذارم و با صدای بلند بگویم: خدا را شکر تو دوستم داری! و خدا را شکر که خیلی دوستم داری! می‌شود؟ کسانی که می‌دانند تو دوستشان داری چگونه زندگی می‌کنند؟ اصلاً کسی هست که شنیده باشد تو دوستش داری و زنده مانده باشد؟ اگر هست، نشانم بده می‌خواهم با او حرف بزنم. کسانی که می‌دانند تو دوستشان نداری چگونه زندگی می‌کنند؟ اصلاً کسی هست که شنیده باشد تو دوستش نداری و زنده مانده باشد؟ اگر هست نشانم بده. می‌خواهم با او حرف بزنم. کاش جرأت می‌کردم و می‌توانستم التماست کنم که بگویی دوستم داری یا نه! ولی می‌شود التماست کنم هر اندازه هم که بد هستم اگر دوستم نداری، دوستم داشته باش. قول می‌دهم خوب شوم آقا! شبت بخیر یار مهربانم! http://eitaa.com/abbasivaladi