🍃بندۀ تسلیم خدا از هدف خلقت به قدری برایم گفته‌اند که دیگر از برم هر توصیف و استدلالی که از چرایی خلقت نوشته‌اند. از وقتی که کودکی بیش نبودم تا همین حالا هر وقت از فلسفۀ آفرینش پرسیده‌ام پاسخ‌هایی شنیده‌ام که دلم را آرام نکرده و حتّی گاهی بی‌قرارتر هم شده‌ام. همیشه وقتی پاسخ‌های چرای خلقتم را می‌شنیدم تمام که می‌شد، باز هم می‌پرسیدم: چرا من آفریده شده‌ام. انگار نه انگار که پاسخی شنیده‌ام. آرام آرام داشتم دیگر به این نتیجه می‌رسیدم که چرای آفرینش پاسخی ندارد امّا کسی به من گفت: هر قدر از چرای خلقت بشنوی، باز هم تشنه‌ای تو باید هدف خلقت را بچشی تا بدانی چیست. این از آن حلواهایی نیست که توصیفش کامت را شیرین کند باید بچشی تا بدانی. و به من گفت: چشیدن طعم این حلوا راهی ندارد جز شبیه شدن به تو. او گفت: وقتی شبیه تو شویم، می‌فهمیم که زندگی یعنی چه؟ چند روزی تصمیم گرفتم شبیه تو باشم کمی و فقط کمی شبیه تو شدم و دیدم زندگی دارد مستم می‌کند و در آن چند روز دیگر سؤالی به نام چرای آفرینش در ذهنم پرسه نمی‌زد. از آن روز تا امروز با این که همۀ پاسخ‌های چرای آفرینش را از برم ولی وقتی کسی از هدف خلقت می‌پرسد دوست ندارم جز نشان دادن تو پاسخ دیگری به او بدهم. باید شبیه تو شد تا فهمید چرا به دنیا آمده‌ایم. می‌خواهم بر گردم به همان چند روز و دوباره راه شبیه شدن به تو را ادامه دهم. آقا! در راه بی‌انتهای توحید تو بودم و دیدم تو در حکمت خدا هم موحّدی. هیچ حکمتی جز حکمت خدا را نمی‌پذیری و از خودت هم حکمتی نداری در کنار حکمت خدا،‌ فقط حکمت خدا. تو وظیفه‌ات را چیزی جز دل دادن به حکمت خدا نمی‌دانی تن دادن، نه؛ دل دادن تو دلت آرام است به حکمت خدا. بندگی می‌کنی و جز بندگی، کار دیگری برای خویش سراغ نداری حتی برای چشم بر هم زدنی در کار خدا دخالت نمی‌کنی. ما آرام نیستیم چون غیر از حکمت خدا، حکمت‌های دیگری را هم سراغ داریم و حتّی گاهی بالاتر از حکمت خدا. اگر به زبان نیاوردیم،‌ در دلمان گفتیم که اگر جای خدا بودیم، چه می‌کردیم و چه نمی‌کردیم برای همین است که با اتّفاق‌ها و حادثه‌ها ارتباطمان با خدا کم سو می‌شود. کمی آشکارترش این است: گاهی با زبان حالمان به خدا می‌گوییم تو به حکمت ما دل بده و کاری را بکن که ما دلمان می‌خواهد. این است حال و روز توحید ما آقا! باید به کجا بُرد درد این همه فاصله را؟! شبت بخیر بندۀ تسلیم خدا! @abbasivaladi