🍃روشنایی امید از دیشب که از خیرات عطش آمدنت حرف زدم وحشت وجودم را فرا گرفته است. هر چه گفتم، از خوبی خیرات عطش بود آنچه گرفتارم کرده، این سؤال است: اگر من بتوانم عطش آمدنت را میان مردم پخش کنم ولی کاهلی کنم و اسیر دنیا شوم و این کار را نکنم فقط یک چیز خوب را از دست داده‌ام یا یک دنیا بدی به دست آورده‌ام؟ اگر مردم تشنۀ آمدنت نباشند یعنی تشنۀ خدا نیستند تشنۀ خدا نبودن، یعنی قدم زدن بر لب پرتگاه کفر. من اگر عطش آمدنت را میان مردم پخش نکنم به انتشار کفر در عالم کمک کرده‌ام. این یعنی آن که پخش کردن عطش تو در میان مردم وظیفۀ هر کسی است که می‌داند انتشار تو در عالم یعنی انتشار خدا و کاش حالا که تو را در عالم منتشر نمی‌کنم نمی‌دانستم که پخش کردن عطش تو تشنه کردن مردم به خداست. به اینها که فکر می‌کنم می‌بینم چه قدر گرفتار دنیا شده‌ام. کسی که روی دانسته‌ای به این بزرگی پا می‌گذارد تو در بارۀ‌ او چگونه قضاوت می‌کنی؟ تا حالا خیال می‌کردم شبیه تو شدن و نشدن خیر و شرّش به خودم بر می‌گردد ولی حالا چگونه می‌شود از این یافته گریخت که شبیه تو شدن و نشدن خیر و شرّش دامن این و آن را هم می‌گیرد؟ مرا در قیامت مؤاخذه خواهند کرد که چرا شبیه تو نشدم تا مردم تشنۀ تو شوند. یا راهی نشان بده که زودتر بتوانم شبیه تو شوم یا گریزگاهی نشانم بده تا بتوانم از دست این فکرهای ترسناک رها شوم. از وقتی که این فکرها به سراغم آمده خودم را مسئول فسق و کفر مردم می‌دانم. خودت می‌دانی اگر امید به کرامت تو نبود با این فکرها اگر همۀ یأس را در آغوش می‌کشیدم، عجیب نبود. امید به مهربانی توست که سدّی ساخته در برابر سیل یأس هر چه را از من می‌گیری این امید را از من مگیر. این سیل اگر جاری شد، هستی‌ام را به باد فنا می‌دهد. من از سیلاب یأس می‌ترسم. گاهی صدای ترک خوردن سدّ امیدم را می‌شنوم. می‌ترسم اگر زودتر شبیه تو نشوم سدّ امیدم بشکند و دیگر نشود کاری کرد. تا سدّ امیدم نشکسته، کاری برایم کن آقا! شبت بخیر روشنایی امید! @abbasivaladi