🍃درد آشنای دین خدا من از رخوت و بی‌حالی بدم می‌آید. با آدم‌های بی‌حال هم نمی‌توانم کنار بیایم. فرقی ندارد این آدم، خودم باشم یا دیگری. خودم هم که بی‌حال می‌شوم حسابی دعوایم می‌شود با خودم. من تحمّل خودِ بی‌حالم را ندارم. هر چه این بی‌حال‌ها نام دین را بیشتر به دنبال خود می‌کشند و نشان دین‌داری را محکم‌تر بر پیشانی خویش می‌کوبند مشکلم با آنها بیشتر می‌شود. خودم هم باید حواسم را جمع کنم که نکند فریاد دین‌داری سر بدهم و از سر و رویم رخوت و بی‌حالی ببارد. بی‌حال که شدم، بهتر است دم از دین نزنم نه در مقابل نگاه مردم و نه حتّی در خلوت خودم. آقا! بی‌حال‌ها یار خوبی برای تو نمی‌شوند وقتی بیایی به تو حرف بنی‌اسرائیل به موسی را خواهند گفت: «تو و خدایت بروید و بجنگید. ما این جا نشسته‌ایم». الآن هم بی‌حال‌ها زبال حال و قالشان این است. وقتی دین را مظلوم و رها شده می‌بینند دستی به کمر نمی‌زنند و کاری نمی‌کنند. به جای، آن تا دلت بخواد می‌گویند: خدا صاحب اصلی‌اش را برساند تا به فریاد برسد. آرام آرام دارم می‌فهمم که چه بسیارند کسانی که نقش دین‌داری را روی سینه کاشته‌اند ولی بهره‌ای از درد دین ندارند. راز بی‌حال بودن این مثلاً دین‌دارها درد دین نداشتن آنهاست. من مانده‌ام در فلسفۀ دین‌داری آنهایی که دین را خودخواهانه می‌خواهند. خودشان که از نگاه خودشان دین‌دار باشند کافی است آنها کاری به دین‌داری دیگران ندارند. اگر قبول کنیم که درد دین داشتن لازمۀ دین‌داری است و بی‌حالان، درد دین ندارند معلوم می‌شود که بی‌حالی، یکی از نشانه‌های بی‌دینی است. برای شبیه تو شدن باید از بند رخوت و بی‌حالی رها شد. کسی که بی‌حال است باید یقین کند که شبیه تو نیست. می‌خواهم از بی‌حالی نجات پیدا کنم. پس باز هم محتاج درد دینی هستم که تو داری. آقا! چه قدر باید التماس کنم کمی از درد دینت را به جانم بینداز. یک بار به من بفهمان باید چه کار کنم درد دین تو نصیب من هم بشود. شبت بخیر دردآشنای دین خدا! @abbasivaladi