🍃بهانۀ بودن و بهانۀ مردنم چند شبی هست که دنبال چاره می‌گردم برای دلی که برای تو تنگ شده. چه قدر خوب! هزار مرتبه نه، هزار روزگار شکر خدا که می‌دانی چه قدر دلم برای تو تنگ شده. حتّی اگر راه چاره‌ای نشان ندهی برای دل بی‌چاره و تنگم همین که دل تنگم در تیررس نگاه توست، کافی است. یکی می‌گفت دل‌تنگی خودش دردی است که وقتی از حد بگذرد خوف مرگ دارد به دنبال خودش. وای که تصوّرش هم مست می‌کند مرا: من از شدّت دل‌تنگی برای تو بمیرم! یعنی می‌شود؟ چه قدر خوب! وقتی که مُردم حرفم که نقل مجلس این و آن ‌شد بخواهند یا نه حرف تو نقل مجلس مردم می‌شود! می‌پرسند: چرا مُرد؟ می‌گویند: از درد دل‌تنگی. می‌پرسند: دلش برای چه کسی تنگ شده بود؟ می‌گویند برای تو. یعنی می‌شود مرگ من نام تو را روی زبان‌های مردم بیندازد؟ این طور اگر بمیرم چه قدر برکت می‌کند مرگم. من این مرگ‌های با برکت را دوست دارم. راستش را بگویم؟ حالا که دارم در خیالم به مرگی فکر می‌کنم که بانی آن دل‌تنگی توست دوست دارم با همین دل‌تنگی بمانم تا وقتی که بمیرم و نوک زبانم آمده این خواهش: آقا! چاره‌ای اگر داری برای دل‌تنگی نشان بی‌چاره‌های دیگر بده. من برای دل‌تنگی‌ام، دیگر دنبال چاره نمی‌گردم. کاش بمیرم از درد دل‌تنگی‌ات. شبت بخیر بهانۀ بودن و بهانۀ مردنم! @abbasivaladi