🍃مرد غریب
انگار نم نم باید سفرۀ غمگویههای دلتنگی را جمع کنم.
حوصلۀ مردم هم اندازه دارد.
اصلاً چه کسی گفته دلی باید برای تو تنگ شود؟
مگر تو نیاز داری به دلتنگیهای ما؟
و مگر میشود بیاجازه دلی برای تو تنگ شود؟
من به چه حق و با چه اجازهای
دلم برای تو تنگ شده؟
حالا که بیاجازه تنگ شده
با کدام جواز، دلتنگیام را دارم فریاد میزنم؟
کار بیجواز، مگر باطل نیست؟
این دلتنگیها اگر جماعتی را آزار بدهد
میشود در قیامت پاسخ مردمآزاری را داد؟
خدا از مردم آزاری بدش میآید. نه؟
واگویۀ این دلتنگیها
عدّهای را به خودشان بدبین میکند
و از زندگی میاندازدشان.
واقعاً صلاح است از زندگی انداختن مردم؟
عدّهای که دلتنگی را نه نشان معرفت میدانند
و نه ضرورتی برای ابراز محبّت
این دلتنگیها را که میشنوند
در بنای عقیدهشان تزلزل ایجاد میشود.
مگر متزلزل کردن عقاید مردم، گناه نیست؟
وقتی این همه از دلتنگی گفته میشود
شاید به دلتنگها اضافه شود
آن وقت چه کار باید کرد با این همه جماعتی که
دلشان برای تو تنگ شده.
زندگی در میان این مردم سخت میشود.
صبح و شام همه از دلتنگی برای تو حرف میزنند
آن وقت کِی باید از دغدغههای روزمرّگی سخن گفت.
ما آدمیم، مگر میشود بدون این دغدغهها زندگی کرد.
دلتنگها تا میرسند به هم
حرف تو را که میزنند
اشکشان جاری میشود.
وقتی به دلتنگهای تو اضافه شود
جمعهایمان میشود جمع اشک و گریه.
مگر خنده نیاز آدمها نیست؟
با این همه دلتنگی مگر میشود خندید؟
دیدی باید سفرۀ غمگویههای دلتنگی را جمع کنم؟
من از خدا خجالت میکشم.
تو برایم از خدا طلب بخشش کن
که این قدر خلقش را آزار دادم.
این را آهسته میگویم
که فقط خودت بشنوی:
تو هم ما را ببخش
که دلمان برایت تنگ نمیشود.
شبت بخیر مرد غریب!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi