🍃عاقبت خیر من امروز داشتم فکر می‌کردم فکرهایی که تنم را می‌لرزانَد و دلم را مثل دریای طوفان‌زده، موّاج می‌کند. یا مثل کویری که طوفان شن در آن به پا شده. چه فکرهای ترسناکی! به دادم برس تیغ این فکرها رحم ندارد آقا! داشتم فکر می‌کردم به کسانی که تو را دوست داشتند ولی عاقبت بدون محبّت تو چشم از دنیا بستند و رفتند. کسانی که سنگ تو را به سینه می‌زدند ولی در حالی سنگ لحد روی سینه‌شان نشست که تا چند لحظه پیش از آن به سوی تو سنگ پرتاب می‌کردند. کسانی که با ندای أین أین به دنبالت می‌گشتند و آرزوشان دیدار جمالت بود ولی از تو روی برگرداندند و با أینَ أینَ انکار تو را فریاد زدند. با خودم می‌گفتم: یعنی می‌شود من هم روزی به عاقبت آنان مبتلا شوم؟ چه فرقی میان من و آنهاست؟ آنها واقعاً تو را دوست داشتند و به آن عاقبت مبتلا شدند؟ یا توهم دوستی داشتند و گرفتار جهل بودند؟ راستش را بگویم؟ دارم در دلم دنبال نشانه‌هایی می‌گردم که ثابت کند تو را واقعاً دوست دارم. کمکم کن که این نشانه‌ها را بیابم که اگر نیابم، از غصّه می‌میرم از غصّه‌ای که با یک دنیا وحشت عجین است. آقا! دارم پیدا می‌کنم یکی از این نشانه‌ها را. من می‌گویم؛ امّا اگر اشتباه بود به من بگو که دلم را بیخود خوش نکنم. عزیز دل! دل‌تنگی نشانۀ واقعی محبّت نیست؟ وقتی کسی دلش برای کسی تنگ می‌شود، یعنی چه؟ یعنی واقعاً دوستش دارد. نه؟ مگر می‌شود کسی را دوست نداشته باشی و دلت برایش تنگ شود؟ آقا! باور کن که دلم برایت تنگ شده به قدری که بی‌قرار شده‌ام و بی‌قراری‌ام را این و آن می‌بینند و بر سرم می‌کوبند. می‌شود این دل‌تنگی را نشانه‌ای بگیرم برای این که تو را واقعاً دوست دارم؟ بگو می‌شود تا آرام بگیرم و اگر نمی‌شود هم بگو تا زودتر بمیرم. من دوست ندارم روزی به سوی تو سنگی پرتاب کنم. شبت بخیر عاقبت خیر من! @abbasivaladi