🍃آقای من دارم فکر می‌کنم به این که تو چرا شب بخیر نگفته به من می‌خوابی؟ و با خودم می‌گویم شاید می‌گویی و من نمی‌شنوم. و شاید اصلاً خواب نداری که شب بخیر نمی‌گویی. و شاید هم بارها و بارها گفتی ولی من در خواب عمیق فرو رفته بودم و نشنیدم و تو دیگر ناامید شده‌ای از من. نکند به قدری بد شده‌ام که چه بگویی شبت بخیر و چه نگویی من شبم بخیر نمی‌شود. نکند دوست نداری شبم بخیر شود که شب بخیر نمی‌گویی. اصلاً شاید تو شب بخیرت را روی سینۀ آسمان می‌نویسی برای کسانی که چشم دیدن آسمان را دارند. من هم که چشمم گره خورده بر زمین و با آسمان غریبه‌ام. شاید تو شب بخیرت را هر شب در گوش نسیم می‌گویی و به او فرمان می‌دهی از کنار هر کسی که تو دوستش داری بگذرد و صدای شب بخیرت را در گوشش زمزمه کند. نکند تو اصلاً عادت به گفتن شب بخیر نداری. ببین چقدر شاید و شاید می‌کنم. این شایدها را این طور نگاه نکن. تیغشان خیلی تیز است. یک بار به من شب بخیر بگو و مرا از زیر تیغ این شایدها نجات بده. شبت بخیر آقای من! @abbasivaladi