🍃مولای نازنینم داشتم مرور می‌کردم پروندۀ پر از گناهم را و نگاه می‌کردم این قلب سنگ و سیاهم را و دستی که خالی‌تر از کویر است قامتی که خم شده از بار شرم. دستم را گذاشته بودم روی پیشانی سایبان کرده بودم روی چشمانم و داشتم دور دورهای عاقبتم را می‌دیدم. هر چه نگاهم را تیزتر می‌کردم حتّی نقطۀ ریزی هم نمی‌یافتم که دلم را خوش کند به خیر شدن عاقبتم. نشستم. سرم را به دیوار تکیه دادم و نگاهم را دوختم به آسمان. مثل این که ستاره‌ها داشتند از جایشان تکان می‌خوردند و گویی می‌خواستند جمله‌ای را بنویسند روی سینۀ آسمان. نگاهم را خیره‌تر کردم. به گمانم دلشان سوخته بود برایم و ترسیده بودند که من بی‌آن که نقطۀ سفیدی پیدا کنم در افق عاقبتم چشم از آسمان بگیرم. ستاره‌ها داشتند از قول تو که صاحب و حاکم آسمانی می‌نوشتند «شبت بخیر». حتی اگر ستاره‌شناسان بگویند ستاره‌ها از جایشان تکان نمی‌خورند ولی من می‌گویم: «توهم نبود آنچه دیدم» ماه و ستاره و خورشید همه بردگان حلقه به گوش تواند. شبت بخیر مولای نازنینم! #بهانه_بودن #شب_بخیر #محسن_عباسی_ولدی @abbasivaladi