🍃آبروی عالم من دیده‌ام بیماری را که از شدّت درد آرزوی مرگ دارد. دنیا برایش هیچ کششی ندارد گویی که او را انداخته‌اند در یک قفس و لحظه به لحظه شکنجه‌اش می‌دهند. در بستر بیماری چشم به پنجره دوخته و از آن جا نگاهش را به آسمان خیره کرده منتظر است، منتظر مرگ. مرگ برای او یک اتّفاق ناگوار نیست شیرین‌تر اتّفاقی است که بناست بیفتد او بی‌تاب مرگ است و لحظه‌ها را برای آمدنش می‌شمارد. دوست دارم نقّاشی این بیمار را بکشم و انتظارش را لباس تصویر بپوشانم ولی آرام آرام دارم می‌فهمم که چه سخت است انتظار تو را به تصویر کشیدن. آقا! دنیا برای من بدون تو شکنجه‌گاه نیست تفرّجگاهی است که در آن خوب خوش می‌گذرد به من برای همین هم نه تنها منتظرت نیستم گاهی می‌ترسم از آمدنت. اگر بیایی و این تفرّجگاه را به میدان رزم بدل کنی من رزمنده‌ای می‌شوم در رکاب تو یا ... ؟ نمی‌دانم، واقعاً نمی‌دانم ولی می‌دانم تا بزرگ‌ترین زجر زندگی من، نبودنت نباشد من هیچ گاه منتظرت نخواهم شد. من می‌خواهم منتظرت شوم پس باید شبیه تو شوم. می‌خواهم زبانم را شبیه زبان تو کنم که وقتی حرف می‌زنم هر کدام از واژه‌هایم قطره‌های بارانی باشد که وقتی می‌بارند دل‌های تشنه را سیراب کند. تو با زبانت آبرونداشته‌ها را آبرومند می‌کنی و آبروهای ریخته را جمع می‌کنی و با واژه‌های آسمانی‌ات برای آبروی آبرومندان، قلعه‌ای می‌سازی که هیچ حسودی طمع نفود به آن قلعه را نداشته باشد. من زبان‌هایی را می‌شناسم که کارشان این است: آبروی آبرومندان را بریزند گویی لذّت می‌برند از بی‌آبرو شدن مردم! آبروهای ریخته را بیشتر پخش کنند روی زمین طوری که دیگر کسی توان جمع کردنش را نداشته باشد مثل این که دلشان خوش است به این تفریح! و سدّی بشوند در برابر آبرو نداشته‌ها تا هیچ آبرویی به سویشان روان نشود. گویی کسی اگر آبرودار شود، از آبروی آنها کم می‌شود. در جمع اینها که می‌نشینی آبروی مردم مثل نقل و نبات است در دهانشان می‌گذارند و می‌مکند و آخرش را زیر دندان‌هایشان می‌جوند. گاهی هم آبی می‌خورند روی آبروی مردم. آقا! می‌ترسم از این جماعت باشم هر گاه دیدی دارم قدمی به سوی آنها بر می‌دارم حتّی شده با شکستن پایم نگذار رنگی از این جماعت را بگیرم. کسی که نگهبان آبروی مردم نیست دروغ می‌گوید اگر بگوید منتظر توست. شبت بخیر آبروی عالم! @abbasivaladi