🌙یار شیرینم من بی آن که دعوت شوم به افطاری خانه‌ات این شب‌ها را با خیال مهمانی‌ات به سر می‌کنم. مدّت‌هاست که فهمیده‌ام خیال، نعمت خدا برای بیشتر زنده ماندن است. خدا را شکر برای این نعمت بزرگ. حالا در خیالم نشسته‌ام سر سفرۀ افطارت. افطارم را می‌خواهم باز کنم؛ امّا دلم نمی‌آید. دست به سوی چیزی دراز نمی‌کنم. منتظرم نگاهم کنی. نگاهم می‌کنی. باز هم چیزی نمی‌خورم. خرمایی به دست می‌گیری و تا دم دهانت می‌بری. من چیزی نمی‌خورم. خرما را از نزدیک دهانت بر می‌گردانی. من لب به چیزی نمی‌زنم. خرما را نزدیک دهانم می‌آوری. سرم را جلوتر می‌آورم. خرما می‌خورد به لبم. من از هوش می‌روم. عادت کرده‌ام که بدون شب بخیر گفتن به تو نخوابم. در همان حالی که از هوش می‌روم می‌گویم شبت بخیر یار شیرینم! @abbasivaladi