🍃ارباب خیال‌ها گاهی آب حیاتی می‌شوند برای خودشان. وقتی که هستند نه این که خوشم، احساس زنده بودن دارم وقتی که می‌روند، ناخوش نمی‌شوم، حس مرگ می‌آید به سراغم. چه خیال خوبی شده، خیال راضی کردن تو از خودم. از وقتی به سراغم آمده زندگی، رنگ و بوی دیگری گرفته برایم. در خیالم دنبال راهی می‌گردم برای راضی کردن تو به خودم گفته‌ام مولایت راه راضی کردن را به خودت سپرده. ما رسم داریم وقتی حقّی که به گردنمان هست،‌ خیلی بزرگ است برای ادای آن،‌ به صاحب حق می‌گوییم اجازه دهد تا نوکری‌اش را بکنیم. آقا! می‌خواهم بار حقّی را که به گردنم داری سبک کنم پس بگذار چند صباحی هم که شد، نوکرت باشم. تا نوکری‌ات را نکنم، احساس نمی‌کنم حتّی ذرّه‌ای از حقّت را ادا کرده‌ام. هر کار داشتی به من بگو؛ چه یک جرعه آب و چه جنگیدن با دشمنان. من می‌خواهم نوکری کنم تا تو از من راضی شوی پس برایم فرقی ندارد چه کار کنم. هر چه تو دوست داشته باشی همان. نوکرها کارهای زیادی بلدند. نوکرهای عاشق به عشق اربابشان کارهایی را که بلد نیستند یاد می‌گیرند. بعضی از کارها هم ساده است و‌ یاد گرفتن نمی‌خواهد. آقا! می‌شود تا توفیق نوکری‌ات را به من نداده‌ای راضی نشوی از من؟! شبت بخیر ارباب! @abbasivaladi