🍃خورشید مغرب
از دیروز تا امروز به اندازۀ یک روزگار گذشت.
تا به حال هیچ گاه این قدر منتظر آمدن غروب نبودم.
غروب که آمد، با دوستم بیرون شهر سر قرار حاضر شدیم.
فریادهایم تا همین دیروز رنگ گلایه و شکوه داشت.
امروز برای اوّلین بار بود که از ته دل، دلتنگی تو را فریاد میزدم.
دلتنگی برای تو ویژگیاش چیست
که فریادهایش هر چه قدر بلند باشد، باز هم لطیف است؟
گوش هیچ آدمی با این فریادها آزرده نمیشود
اصلاً مضطربترین آدمها را میشود با این فریادها آرام کرد.
جز فریاد دلتنگی تو کدام فریاد است که آرامشبخش باشد؟
شنیده بودم که همنشینی زود اثر میکند در آدم
ولی ندیده بودم که دلتنگیها هم با همنشینی به آدم سرایت کند.
دیروز دوستم فریاد دلتنگی سر داده بود
و من دلتنگی را زمزمه میکردم
امروز هر دو داشتیم تنگ غروب دلتنگی را فریاد میزدیم.
کاش زودتر از اینها چنین دوستی را از تو طلب کرده بودم!
حسابی که دلتنگیتان را فریاد زدیم
سر به شانۀ هم گذاشتیم و با صدای گرفته نام تو را گریه کردیم.
آری، نام تو را باید گریه کرد
این را من از دوستم یاد گرفتم.
نام تو را که گریه میکردیم
شوق همۀ وجودمان را میگرفت.
چه خبر است در وادی عشق تو
که اضداد یکی یکی کنار هم جمع میشوند.
فریاد دلتنگی و آرامش، گریۀ فراق و دل پر از شوق.
به قدری قرارهای تنگ غروب و فریادهای دلتنگی
برایم شوقآفرین و آرامشبخش است
که از غروب تا غروب، لحظهای یاد تو از خاطرم نمیرود.
فکر غروب و فریاد دلتنگی، نمیگذارد تو از خاطرم پاک شوی.
شبت بخیر خورشید مغرب!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi