🍃یار سفر کرده
من که آرزو به دل ماندم و به خلوت تو راه نیافتم
امّا با التماس به دوستی که نشان از تو دارد
توانستم شبی به خلوتش راه پیدا کنم.
چه شبی بود!
انگار روی زمین نبودم
یا خود آسمان بود که روی زمین پهن شده بود.
همه چیز رنگ بهشت داشت، بوی بهشت میداد
و حتّی هوای آنجا طعم میوههای بهشتی داشت.
کدام خلوت!؟
مگر فرشتهها لحظهای مجلس انس دوستم را رها میکردند.
میان زمین و آسمان صفی بسته شده بود از فرشتهها.
دسته دسته میآمدند و می رفتند.
دوستم با تو نجوای فراق داشت و تمنّای وصال.
اشک فراق از چشمش که جاری میشد
فرشته ها به تبرّک بر میداشتند و میبردند سوی آسمان.
نالۀ فراق که سر میداد، حال طرب دست میداد به فرشتهها.
مگر نالۀ فراق تو چه سرّی دارد که فرشتهها را این گونه به وجد میآورد؟
تمنّای وصال که میکرد، فرشتهها یک صدا با هم آمین میگفتند.
خودم شنیدم که فرشتهها به تو التماس میکردند
تمنّای وصال دوستم را بیپاسخ نگذاری.
من هر چه قدر بیشتر با دوستم میگردم
بیشتر میفهمم آنچه ندارم و باید داشته باشم، درد فراق است.
چرا از دوری تو به خود نمیپیچم؟
چرا فراق تو دردناکترین دغدغۀ زندگیام نیست؟
چرا در دوری تو راحت نفس میکشم؟
با این همه راحت نفس کشیدن، چرا از زمینی که روی آن راه میروم
و از آسمانی که سقف روی سرم شده، شرم نمیکنم؟
کاش میگفتی درد فراق را کجا تقسیم میکنند!
آن سوی دنیا هم که باشد، حاضرم بار سفر ببندم و کوچ کنم.
مرا از درد فراق خویش، بینصیب نکن.
شبت بخیر یار سفرکرده!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi