🍃کریم آشنا خسته‌ام از عوض شدن حالم! چه قدر زود از این حال به آن حال می‌شوم! با خبری که ردّی از رنگ آرزوهایم روی آن است، خوش‌حال می‌شوم و با خبر دیگری که بوی کابوس‌هایم را می‌دهد، حالم بد می‌شود. کاش آرزوهایم به رنگ دنیا نبودند و ای کاش کابوس‌هایم ترس‌های ستوده بودند! کی بناست از آرزوهای دنیایی خسته شوم؟ و آیا می‌رسد روزی که کابوس‌هایم را تو ستایش کنی؟ یا باید نشست و برخاست با دوستم را رها کنم یا این که باید مردن با تماشای او را انتخاب کنم یا این که باید یک روز همرنگ او شوم. او هم حالی به حالی می‌شود امّا میان حال به حال شدن من تا او فاصله از زمین تا آسمان است. وقتی خبری به او می‌رسد که ردّی از وصال تو در آن است همۀ وجودش می‌شود خوشحالی. او کابوسی جز نرسیدن به تو ندارد برای همین هم با خبری که بوی فراق می‌دهد، می‌شود کوه درد. می‌بینی این همه فاصله را؟ حالا حق می‌دهی که با تماشای او بمیرم؟ دوست دارم همۀ کابوس‌هایم بشوند قصه‌های خنده‌دار و همۀ آرزوهایم بشوند سنگ‌های بی‌ارزشِ شکسته. می‌شود روزی کابوسی جز نرسیدن به تو و آرزویی جز رسیدن به تو نداشته باشم؟ تو اگر همان کریمی هستی که من می‌شناسم، حتماً می‌شود. شبت بخیر کریم آشنا! @abbasivaladi