🍃آینۀ همۀ حقیقت‌ها اگر به حکمت تو ایمان نداشتم و اگر مهربانی‌ات را باور نداشتم برای این همه باری که روی دوشم گذاشته‌ای حتماً زبان به شکوه می‌گشودم. من کجا و تاب آوردن این همه بار کجا؟! مهربان‌تر از تو دور و برم نیست. هست؟ حکیم‌تر از تو نمی‌شناسم. تو می‌شناسی؟ پس باید قبول کنم باری که روی دوشم گذاشته‌ای حتّی اگر قامتم را بشکند صلاح و خیر مرا در پی دارد. این طور نیست؟ گاهی قشنگ معلوم است که از عمد می‌خواهی مرا زیر بارش حقایق سنگین، ادب کنی. من حکیم نیستم و سراپای وجودم جهل است که خیال می‌کنم نباید در یک آن به من بفهمانی خانۀ عقیده‌هایم ویران است و بنای اخلاقم سست و لرزان. حتماً نیاز دارم که به یک باره بفهمم شرک از وجودم می‌چکد و حرص از بند بند وجودم آویزان است. روحم گرفتار زنجیر کبر است و دلم از زهر حسد می‌سوزد. خودت می‌دانی که یأس چه دام پر بلایی است و حتماً حواست هست که زیر بارش این اندازه از حقیقت مأیوس نمی‌شوم. از وقتی با دوستم همنشین شده‌ام فهمیده‌ام که حقیقت‌ها را همیشه نمی‌شود در لابلای کتاب‌ها پیدا کرد حقایق، دیدنی هستند. دوستم آینه‌ای شده تا من حقیقت خویش را ببینم. تازه دارم می‌فهمم آینه بودن مؤمن یعنی چه. به شکرانۀ این نعمت هزار بار جانم را تقدیم تو کنم، باز هم کم است. ممنونم برای آینه‌ای که به من بخشیدی. شبت بخیر آینۀ همۀ حقیقت‌ها! @abbasivaladi