🍃مهربانم
امروز خیلی دلم گرفته بود.
یک بار نوشتم «خیلی»؛ ولی تو هزار بار بخوان «خیلی» را.
امروز خیلی گریه کردم، خیلی بیشتر از خیلی.
میدیدم که دور و بریهایم دل میسوزانند برایم.
شاید تو دوست داری که گاهی هم آدمی قابل ترحّم شوم
و مثل بچّه یتیمی که این و آن دست نوازش روی سرش میکشند
مرا هم نوازش کنند تا آرام شوم.
ولی مگر تو خودت هر چه غیر خودت را که آرامم میکرد، نگرفتی از من؟
تو که خوب میدانی دورۀ آرام شدنهایم
با هر چیزی و هر کسی غیر از تو تمام شده آقا!
وقتی نوازش میشوم و آرام نمیشوم، انگار که بیشتر آتش میگیرم.
امروز خیلی دلم گرفته بود.
یک بار نوشتم «خیلی»؛ ولی تو هزار بار بخوان «خیلی» را.
چه قدر خوب حس میکردم که اگر نسیمی صدای تو را به گوشم برساند
که میگویی میخواهی با من دوست بشوی
دل گرفتهام در یک آن، باز میشد.
گوشم را خیلی تیز کردم؛ ولی صدایی نیامد.
نمیخواهی با من دوست بشوی آقا؟!
امروز خیلی دلم گرفته بود.
یک بار نوشتم «خیلی»؛ ولی تو هزار بار بخوان «خیلی» را.
پیش از این گفته بودم که گرفتن دل، نشانۀ حیات است
ولی نمیدانستم که گاهی تحمّل نشانۀ زندگی، این اندازه سخت است.
امروز هم گذشت و تو نگفتی که میخواهی با من دوست شوی یا نه
فردا میخواهی چه کار کنی؟
باز هم منتظر بمانم یا نه؟!
دوباره باید بار این همه دلگرفتگی را تاب بیاورم
بی آن که از تو بشنوم میخواهی با من دوست شوی یا نه؟
التماست میکنم خودت اگر نمیآیی
یکی از دوستانت را امشب به خوابم بفرست
تا به من بگوید که تو میخواهی با من دوست شوی.
بگو چگونه التماس کنم تا قبول کنی؟!
من به دل مهربانت امید بستهام.
شبت بخیر مهربانم!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi