🍃آقای امید چه خوب است که تو پشت پردۀ غصّه‌هایم را می‌بینی! لازم نیست به تو بگویم اگر بلا بر سرم نازل شده رُخم غمگین؛ ولی دلم شاد است. چه خوب است که تو می‌دانی جمع میان شادی و غم همیشه جمع میان دو متضاد نیست! می‌شود از غمی که خدا داده، شاد بود. آقا! در میان همۀ غم‌هایی که دارم جنس یک غم فرق می‌کند با بقیه. هر کار می‌کنم نمی‌توانم از آن غم شاد باشم. آخرش هم همین غم مرا از پای در می‌آورد. غمِ فاصله‌ای که میان من و توست هیچ گاه با شادی جمع نخواهد شد. این چه فاصله‌ای است که شب‌های زیادی است به تو التماس می‌کنم با من دوست شوی ولی جوابی از سوی تو نمی‌آید؟ برای این فاصله چگونه باید ضجّه زد تا آرام گرفت؟ چند بار تو به گفته‌ام و باز هم می‌گویم آخرش مرا غم فاصله‌ها می‌کُشد آقا؟! کاش یکی از این شب‌ها احساس می‌کردم کمی از فاصلۀ میان من و تو کم شده تا اندکی از بار غم فاصله‌ها از روی دلم برداشته می‌شد! باشد، باز هم التماس می‌کنم. از التماس خسته نمی‌شوم همین که اجازه داده‌ای التماس کنم یعنی امیدی هست به دوست شدن تو با من. من دل به همین امید می‌بندم بار غم فاصله‌ها را تاب می‌آورم. شبت بخیر آقای امید! @abbasivaladi